حکایت قضا زنده‌ای را رگ جان برید

چهارشنبه 24 اسفند 1401 شعر

حکایت قضا زنده‌ای را رگ جان برید  از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

قضا زنده‌ای را رگ جان برید/دگر کس به مرگش گریبان درید

چنین گفت بیننده‌ای تیز هوش/چو فریاد و زاری رسیدش به گوش

ز دست شما مرده بر خویشتن/گرش دست بودی دریدی کفن

که چندین ز تیمار و دردم مپیچ/که روزی دو پیش از تو کردم بسیچ

فراموش کردی مگر مرگ خویش/که مرگ منت ناتوان کرد و ریش

محقق که بر مرده ریزد گلش/نه بر وی که بر خود بسوزد دلش

ز هجران طفلی که در خاک رفت/چه نالی؟ که پاک آمد و پاک رفت

تو پاک آمدی بر حذر باش و پاک/که ننگ است ناپاک رفتن به خاک

کنون باید این مرغ را پای بست/نه آنگه که سررشته بردت ز دست

نشستی به جای دگر کس بسی/نشیند به جای تو دیگر کسی

اگر پهلوانی و گر تیغزن/نخواهی به در بردن الا کفن

خر وحش اگر بگسلاند کمند/چو در ریگ ماند شود پای بند

تو را نیز چندان بود دست زور/که پایت نرفته‌ست در ریگ گور

منه دل بر این سالخورده مکان/که گنبد نپاید بر او گردکان

چو دی رفت و فردا نیامد به دست/حساب از همین یک نفس کن که هست

حکایت در معنی ادراک پیش از فوت

حکایت یکی پارسا سیرت حق پرست

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا