کتاب بامداد خمار اثر فتانه حاج سیدجوادی

پنج‌شنبه 24 آذر 1401 کتاب

چکیده ای درباره کتاب بامداد خمار

نویسنده : فتانه حاج سیدجوادی

موضوع: رمان

ناشر : نشر البرز

تاریخ نشر : ۱۳۷۴

شمار صفحات : ۴۴۰

 

خلاصه کتاب بامداد خمار

بامداد خمار داستان زندگی دختری به نام محبوبه است که در سال‌های پایانی عمر آن را برای برادرزاده‌اش سودابه تعریف می‌کند. سودابه که همه معتقدند شباهت زیادی به عمه‌اش دارد به عقیده‌ی پدر و مادرش در آستانه‌ی ازدواجی احساسی و عجولانه قرار گرفته است. آن‌ها از سودابه خواسته‌اند داستان عمه‌اش را بشنود و سپس تصمیم بگیرد. محبوبه داستان عاشقی خودش را که در اولین سال‌های حکومت رضاشاه در ایران اتفاق افتاده است،

تعریف می‌کند؛ داستان عشق دختری از خانواده‌ای فرهیخته به شاگرد نجاری به نام رحیم. محبوبه از پافشاری خودش برای این ازدواج می‌گوید و آنچه بر سر این ازدواج آمده است را روایت می‌کند. پروین در کتاب بامداد خمار یک روایت ساده و آشنا را بازگو و با شرح جزئیات احساسات، رفتارها و برخوردهای شخصیت‌های رمان خواننده را با قصه‌اش همراه می‌کند.

معرفی نویسنده کتاب بامداد خمار

فتانه حاج سید جوادی معروف به پروین سال 1324 در کازرون به دنیا آمد و در رشته‌ی ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است. به گفته خودش از دوران کودکی به نوشتن علاقمند بوده است، اما هرگز به نویسندگی به عنوان یک شغل نگاه نکرده است. حاج سیدجوادی با پزشکی اصفهانی ازدواج کرد و اکنون در اصفهان زندگی می‎‌کند.

معرفی نویسنده کتاب بامداد خمار

معرفی نویسنده کتاب بامداد خمار

 

تکه ای از کتاب بامداد خمار

كاغذي برداشتم. يك كاغذ تميز، يك قطره كوچك عطر به آن زدم. يادم نيست چه عطري بود. عطري بود كه مادرم به من داده بود. فرنگي بود. گرانقيمت بود. براي روزهاي خواستگاري بود. دور و بر كاغذ را گل كشيدم و رنگ كردم. روبان كشيدم. بلبل كشيدم. شايد يكي دو هفته طول كشيد. نقاشي مي‌كردم و فكر مي‌كردم چه كنم. عقلم مي‌گفت دست بكشم. ولي بيچاره نگفته مي‌دانست كه باخته است. مي دانست كه نمي‌توانم. مي‌خواستم به حرف عقلم گوش كنم. براي خودم هزار دليل و منطق آوردم. قسم مي خوردم كه نخواهم رفت. ولي انگار ميخ آهنين در سنگ مي كوبيدم. مي‌دانستم كه خواهم رفت. خود را با سنگ به مهلكه خواهم انداخت.

چيزي مي‌گويم و چيزي مي‌شنوي. در آن زمان عاشق شدن يك دختر پانزده ساله خود مصيبتي بود كه مي‌توانست خون بر پا كند. چه رسد به نامه نوشتن. چه رسد به رد كردن خواستگار. عاشق شدن؟ آن هم عاشق نجّار سر گذر شدن؟ اين كه ديگر واويلا بود. آن هم براي دختر بصيرالدولملک. فكر آن هم قلب را از حركت مي‌انداخت. خون را سرد می‌كرد. انگار كه آب سر بالا برود. انگار كه از آسمان به جاي باران خون ببارد. با شاخ غول در افتادن بود كه من در افتادم و نوشتم. آرزويي را كه بر دلم سنگيني مي‌كرد، عاقبت نوشتم…

 

 

معرفی کتاب برادران کارامازوف

معرفی کتاب برادران کارامازوف اثر ‏فئودور داستایفسکی

معرفی رمان بر باد رفته نوشته مارگارت میچل

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا