معرفی رمان ماندانا
نام رمان :رمان ماندانا
موضوع رمان ماندانا: عاشقانه
نويسنده رمان: فهیمه رحیمی
تعداد صفحات: 472 صفحه
درباره کتاب ماندانا نوشته فهیمه رحیمی
ادامه پنجره خانم رحيمي يكي از نويسندگان داستانهاي عامه پسند ايراني است. ماندانا يكي از رمانهاي خانم رحيمي است. داستان درمورد زندگي جواني به نام احد و خانواده اوست. احد پزشك اطفال است اما نكته اصلي درباره شخصيت او كه ما در اين داستان با آن مواجه هستيم اين است كه او و نا ما دريش “مينا” و برادر كوچكترش” كيومرث” داراي قدزت مافوق الطبيعه براي حركت دادن اشياء و همچنين احضار ارواح هستند (كه البته هر كدام از اين شخصيتها درجاتي دارند).
نويسنده با بهره گيري از عشق و ماوراء الطبيعه و با به بوجود آوردن اتفاقات باور ناپذير سعي در ايجاد كشش و جذابيت در داستان خود دارد . مثلا مشكل دو شخصيتي بودن شور انگيز به راحتي و در يك جلسه توسط مينا درمان مي شود و يا در جاي ديگري مينا با پي بردن به استعداد و توانايي خود در تمركز براي به حركت در آوردن اجسام و اشياء و احضار ارواح به همراه احد به خارج ره سپار مي شود و در آنجا هر دو استاد دانشگاه مي شوند.
نویسنده رمان ماندانا :
فهیمه رحیمی نویسنده رمانهای عامهپسند ایرانی بود.فهمیه رحیمی در سال 1331 در تهران به دنیا آمد.از دوران کودکی به داستان نویسی علاقه بسیاری داشت. میتوان اولین قطعه ادبیاش را با نام دلم برای پروانه میسوزد، اولین تلاش او برای نویسنده شدن داانست.او قبل از آنکه لقب دنیل استیل ایرانی را از آن خود کند به عنوان خبرنگار مشغول به کار بود و تجربیاتی در این زمینه دارد. او خبرنگار مجله زن روز بود و گاهی نیز به خبرهای ورزشی میپرداخت. فهیمه رحیمی دانشجوی رشته ادبیات بود اما هرگز تحصیلات خود را به پایان نرساند.
خلاصه ی رمان ماندانا :
داستان این رمان درباره دختری است که به معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست علاقه مند می شود. کاوه که پسری خشن و منظبت هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد.
(کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده است یعنی گذشت) آنها در رفت و آمدهای خانوادگی و آموزش درسی که با یکدیگر دارند، مینا به غلاقه ی پنهان او نسبت به خودش پی می برد… ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا یک ضربه ی وحشتناک است، و…
قسمتی از متن رمان ماندانا
هفته ای از شروع اولین ماه تابستان می گذشت و هوای گرم به دنبال قطع برق کلافه کننده و طاقت فرسا بود. حتی آب پاشی درخت ها هم به امید نسیمی خنک کارساز نبود و هر سایه نشان از رحمت خداوندی داشت.
دیوار خانه ها بلند و فضای درون آن کوچک، چهار دیواری که نام آپارتمان به خود گرفته بود در حقیقت لانه زنبوری بود که تعدادی آدم خسته و افسرده و بیمناک از فردا را در خود جای داده بود و از هر شبکه صدای وز وزی بلند بود.
در آن حجم بسته که هر شخصی برای خنک کردن خود راهی می جست، احد کتاب راهنمای اتومبیل را بر هم گذاشت و از کنار دوستش بلند شد و گفت:باید بروم…
رضا ناخشنود از آنچه شنیده بود اخم به پیشانی آورد و پرسید: این وقت روز؟! دوست من الان همه ی مردم یک سایه ای پیدا کرده اند و خوابیده اند، صبر کن تا وقت غروب… احد کفش هایش را پوشید و گفت: اما من باید…
ارسال دیدگاه