معرفی کتاب نود و سه ویکتور هوگو
نویسنده : ویکتور هوگو
مترجم : محسن حسینی
تعداد صفحه : 287
زبان : فارسی
خلاصه کتاب نود و سه
در سال 1793 که سال دوم حیات جمهوری فرانسه بود، کنوانسیون ملی این کشور بنیان نهاده شد، لویی شانزدهم با گیوتین اعدام گردید و تلاطم های زیاد و خونباری از پسِ ماجراهای بعد از انقلاب فرانسه به وقوع پیوست. این داستان حماسه گونه از هوگو، با سه شخصیت اصلی در این سال پرهیاهو همراه می شود:
مردی سلطنت طلب به نام مارکی دو لانتوناک؛ گووَن که نگاهی مثبت و احساسی به جمهوری دارد؛ و سیموردن که چارچوب ها و اصولش به یکی از رهبران انقلاب به نام ماکسیمیلیان روبسپیر نزدیک است. رمان نود و سه با در مقابل هم قرار دادن ارزش ها و عقاید گاهاً متضاد شخصیت ها، داستانی را خلق می کند که مهر تأیید دیگری بر نبوغ ویکتور هوگو است.
معرفی نویسنده کتاب نود و سه
ویکتور هوگو، نویسنده بزرگ و نامآور، پس از پایان رمان «بینوایان» به اطرافیان خود گفته بود که طرحی برای نوشتن رمانی درباره انقلاب در ذهن و خیال خود دارد، و این طرح ده سال بعد، در سال ۱۸۸۴ به صورت رمان «نود وسه» درآمد، که آخرین رمان او بود. هرچند که ردپای انقلاب کبیر فرانسه را در بسیاری از نوشتهها و اشعار هوگو میتوان یافت، اما رمان «نود وسه»، از این نظر درخشندگی بیشتری دارد.
درباره رمان نود و سه
در رمان نود و سه سه مرد با سه نوع خلق و خو و طرز تفکر رو در رو یا در کنار همدیگر قرار میگیرند؛ اول، مارکی دو لانتوناک، که از بزرگان و اشراف است و قصد دارد حکومت جمهوری را براندازد و کشور را به دوران گذشته بازگرداند. دوم، گُوون، نوه برادر مارکی دو لانتوناک، که اشرافزاده است، اما به صف انقلاب و جمهوری خواهان پیوسته است، و اعتقاد دارد که کشورش در سایه انقلاب و جمهوری به نقطه روشنی خواهد رسید. سوم، سیموردن کشیش جمهوریخواه، که سخت به آرمانهای انقلابی پایبند است، و معتقد است که برای حفظ انقلاب به دشمن رحم نباید کرد و هرجا که لازم باشد از خشونت نیز رویگردان نباید بود.
بخشی از گفتگو ها در کتاب نود و سه
زنی که همراه پیشقراولان بود، از او پرسید:
- اینجا چه کار میکنید؟
آن زن در چشمهای او نگاه کرد و جوابی نداد.
زن همراه پیشقراولان فریاد زد:
- نزدیک بود که سربازها به طرف شما تیراندازی کنند. مگر دیوانه شدهاید که به اینجا آمدهاید؟
و به سربازان که نزدیکتر آمده بودند، گفت:
- میبینید یک زن اینجاست با بچههایش.
سربازی از آن میان گفت:
- خودمان میبینیم.
زن همراه پیشقراولان به آن زن گفت:
– قصد خودکشی دارید که به اینجا آمدهاید؟
مادر بچهها با وحشت به اطرافش نگاه کرد. از هر طرف سربازی را میدید با تفنگ و خنجر و سرنیزه. دو کودکی که سر بر زانوی او نهاده و به خواب رفته بودند، ناگهان از خواب پریدند و به گریه افتادند.
یکی از آن دو گفت:
- گرسنهام.
دیگری گفت:
- میترسم.
اما طفل شیرخوار همچنان شیر میخورد. زن همراه پیشقراولان به کودکی که گفته بود میترسد، گفت:
- باید هم بترسی، در اینجا همه چیز ترسناک است.
اما سرگروهبان به آن کودک گفت:
- جان من! نترس! نباید از ما بترسی. ما سربازان گردان کلاه قرمزها هستیم.
مادر بچهها به سرگروهبان که ابروها و سبیل و دو چشم او از زیر کلاهاش پیدا بود، نگاه کرد و سرتا پا لرزید.
سرگروهبان از او پرسید:
- خانم!… تو کی هستی؟ چرا به اینجا آمدهای؟
این زن که با وحشت به سرگروهبان نگاه میکرد، لاغر اندام بود و پریدهرنگ و ژندهپوش. مثل زنان روستایی برتانی لباس پوشیده بود. روسری پشمیاش را با ریسمانی زیر گلو گره زده بود. سینههایش را از یقه لباس بیرون انداخته بود و به بچهاش شیر میداد. پابرهنه بود، نه کفش داشت و نه جوراب.
ارسال دیدگاه