معرفی کتاب دایی‌جان ناپلئون

شنبه 24 دی 1401 کتاب
کتاب دایی‌جان ناپلئون

مشخصات کتاب دایی‌جان ناپلئون

نام کتاب:کتاب دایی‌جان ناپلئون

نویسنده:ایرج پزشک‌زاد

زبان:زبان فارسی

موضوع:رمان، طنز، تئوری توطئه

تاریخ نشر:۱۳۴۹

دایی جان ناپلئون رمانی طنز در گونهٔ داستان بلوغ از ایرج پزشکزاد است که سالِ ۱۳۴۹ منتشر شد.این رمان که از پرفروش‌ترین کتاب‌های ایرانی‌ست، با لحنی طنز تیپ‌های شخصیت‌های جامعهٔ ایرانی را به ریشخند می‌گیرد.

کتاب دایی جان ناپلون My Uncle Napoleon رمانی در قالب طنز است که در سال 1349 چاپ شده است. این کتاب به هشت زبان دنیا ترجمه شده است و ژانر کتاب تلفیقی از ژانر اجتماعی، بلوغ و طنز است.

رمان دایی‌ جان ناپلئون نتیجه‌ی تلفیق داستان عشق ناکام نویسنده با ماجراهای خانوادگی او است.

کتاب دایی‌جان ناپلئون

کتاب دایی‌جان ناپلئون

برخی از شخصیتهای داستان

شخصیت دایی‌جان ناپلئون تبلور کسانی هست که با ساده‌اندیشی دچار توهم انگلیسی ترسی هستند.

سعید شخصیت عاشق‌پیشه جوان و کم تجربه‌ای‌ست که در عشقش شکست می‌خورد.

حامی سعید اسدالله میرزا یا عمو اسدالله هست که تلخی‌های روزگار از او مردی باتجربه و آسان‌گیر ساخته که زندگی در لحظه را به هیچ عشق یک طرفه‌ای نمی‌فروشد. پزشکزاد از شخصیت یکی از آشنایانش به نام ابوالفضل میرزا و همچنین تورج فرازمند در پردازش شخصیت اسدلله میرزا الهام گرفته است.

 

معرفی کتاب دایی جان ناپلئون اثر ایرج پزشکزاد:

سه خانواده در سال 1318 در باغی در تهران و تحت سلطه ی بزرگ خاندانی خودرای و پارانویایی زندگی می کنند. دایی جان ناپلئون طنزی است درخشان درباره ی افکار و عقاید جامعه ی آن روز ایران. رمان در حقیقت داستانی عاشقانه است

داستان عشق خالصانه و پاک راوی جوان به دختر عمویش لیلی، که دائما با رفتار های خنده دار و فتنه انگیز دیگر اعضای خانواده به خطر می افتد.

از طرفی هجوی اجتماعی نیز هست. هجو این باور عمومی ایرانیان که خارجی ها و بیگانه ها( به خصوص انگلیسی ها) را عامل تمام بدبختی ها و مصیبت ها و اتفاقات در ایران می دانند. اثری که خواندنش بسیار لذت بخش است، طوری که دوست ندارید به آخرش برسید.

کتاب در سال انتشارش عنوان پرفروش ترین کتاب سال را از آن خود کرد. مجموعه ای تلویزیونی به کارگردان ناصر تقوایی نیز بر اساس آن ساخته شده است. این کتاب به زبان های متعددی ترجمه شده و همواره محبوب و پرخواننده بوده است.

 

کتاب دایی‌جان ناپلئون

کتاب دایی‌جان ناپلئون

 

قسمتی از متن کتاب دایی جان ناپلئون

من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمی‌شد.

 

آن روز هم مثل هر روز با فشار و زور و تهدید و کمی وعده‌های طلایی برای عصر، ما را، یعنی من و خواهرم را، توی زیرزمین کرده بودند که بخوابیم. در گرمای شدید تهران خواب بعدازظهر برای همه بچه‌ها اجباری بود. ولی آن روز هم ما مثل هر بعدازظهر دیگر، در انتظار این بودیم که آقاجان خوابش ببرد و برای بازی به باغ برویم، وقتی صدای خورخور آقاجان بلند شد، من سر را از زیر شمد بیرون آوردم و نگاهی به ساعت دیواری انداختم. ساعت دوونیم بعدازظهر بود. طفلک خواهرم در انتظار به خواب رفتن آقاجان خوابش برده بود. ناچار او را گذاشتم و تنها، پاورچین بیرون آمدم.

 

لیلی، دختر دایی‌جان، و برادر کوچکش نیم ساعتی بود در باغ انتظار ما را می‌کشیدند. بین خانه‌های ما که در یک باغ بزرگ ساخته شده بود، دیواری وجود نداشت. مثل هر روز زیر سایه درخت گردوی بزرگ بدون سروصدا مشغول صحبت و بازی شدیم. یک وقت نگاه من به نگاه لیلی افتاد. یک جفت چشم سیاه درشت به من نگاه می‌کرد.

نتوانستم نگاهم را از نگاه او جدا کنم. هیچ نمی‌دانم چه مدت ما چشم در چشم هم دوخته بودیم که ناگهان مادرم با شلاق چند شاخه‌ای بالای سر ما ظاهر شد. لیلی و برادرش به خانه خود فرار کردند و مادرم تهدیدکنان مرا به زیرزمین و زیر شمد برگرداند. قبل از اینکه سرم به‌کلی زیر شمد پنهان شود، چشمم به ساعت دیواری افتاد. سه وده دقیقه کم بعدازظهر بود. مادرم قبل از اینکه به نوبت خود سرش را زیر شمد کند گفت:

 

ــ خدا رحم کرد دایی‌ات بیدار نشد وگرنه همه‌تان را تکه‌تکه می‌کرد.

 

مادرم حق داشت. دایی‌جان نسبت به دستوراتی که می‌داد خیلی تعصب داشت.

 

دستور داده بود که بچه‌ها قبل از ساعت پنج بعدازظهر حتی نفس نباید بکشند. داخل چهاردیواری باغ نه‌تنها ما بچه‌ها مزه نخوابیدن بعدازظهر و سروصدا کردن در موقع خواب دایی‌جان را چشیده بودیم، که کلاغ‌ها و کبوترها هم کمتر در آن محدوده پیداشان می‌شد. چون دایی‌جان چند بار با تفنگ شکاری آنها را قلع وقمع کرده بود. فروشندگان دوره‌گرد هم تا حدود ساعت پنج از کوچه ما، که به اسم دایی‌جان موسوم بود، عبور نمی‌کردند. زیرا دوسه دفعه الاغی طالبی‌فروش و پیازی از دایی‌جان سیلی خورده بودند.

 

امّا آن روز خاطر من سخت مشغول بود و اسم دایی‌جان خاطرات دعواها و اوقات تلخی‌های او را به یادم نیاورد. حتی یک لحظه از یاد چشم‌های لیلی و نگاه او نمی‌توانستم فارغ شوم و به هر طرف می‌غلتیدم و به هر چیزی سعی می‌کردم فکر کنم، چشم‌های سیاه او را روشن‌تر از آنکه واقعاً در برابرم باشد می‌دیدم.

 

شب، باز توی پشه‌بند چشم‌های لیلی به سراغم آمدند. عصر دیگر او را ندیده بودم. ولی چشم‌ها و نگاه نوازشگرش آنجا بودند.

 

نمی‌دانم چه مدت گذشت. ناگهان فکر عجیبی تمام مغزم را فراگرفت:

 

«خدایا، نکند عاشق لیلی شده باشم!»

 

سعی کردم به این فکرم بخندم ولی هیچ خنده‌ام نیامد. ممکن است آدم از یک فکر احمقانه خنده‌اش نگیرد ولی دلیل نمی‌شود که احمقانه نباشد. مگر ممکن است آدم اینطور بدون مقدمه عاشق بشود؟

 

سعی کردم کلیه اطلاعاتم را درباره عشق بررسی کنم. متأسفانه این اطلاعات وسیع نبود. با اینکه بیش از سیزده سال از عمرم می‌گذشت تا آن موقع یک عاشق ندیده بودم. کتاب‌های عاشقانه و شرح حال عشاق هم آن موقع خیلی کم چاپ شده بود. تازه نمی‌گذاشتند همه آنها را ما بخوانیم. پدر و مادر و بستگان، مخصوصاً دایی‌جان که سایه وجودش و افکار و عقایدش روی سر همه افراد خانواده بود، هر نوع خروج بدون محافظ از خانه را برای ما بچه‌ها منع می‌کردند و جرأت نزدیک شدن به بچه‌های کوچه را نداشتیم. رادیو هم که خیلی وقت نبود افتتاح شده بود، در دوسه ساعت برنامه روزانه خود مطلب مهمی نداشت که به روشن شدن ذهن ما کمک کند.

 

در مرور اطلاعاتم راجع به عشق در وهله اول به لیلی و مجنون برخوردم که قصه‌اش را بارها شنیده بودم. ولی هرچه زوایای مغزم را کاوش کردم دیدم چیزی راجع به طرز عاشق شدن مجنون به لیلی نشنیده‌ام. فقط می‌گفتند مجنون عاشق لیلی شد.

 

اصلاً شاید بهتر بود در این بررسی پای لیلی و مجنون را به میان نمی‌کشیدم زیرا هم‌اسم بودن لیلی و دختر دایی‌جان احتمالاً بدون اینکه خودم بدانم در استنتاج‌های بعدیم مؤثر بود. امّا چاره‌ای نداشتم مهمترین عشاق آشنایم همین لیلی و مجنون بودند. غیر از آنها از شیرین و فرهاد هم مخصوصاً از طرز عاشق شدن آنها چیز زیادی نمی‌دانستم. یک داستان عاشقانه هم که در پاورقی یک روزنامه چاپ شده بود خوانده بودم ولی چند شماره اولش را نخوانده بودم و یکی از همکلاسی‌هایم برایم تعریف کرده بود. در نتیجه شروع ماجرا را نمی‌دانستم.

 

 

کتاب خانه متروک

معرفی کتاب خانه متروک (خانه قانون زده)اثر چارلز دیکنز

رمان پنجره

معرفی رمان پنجره اثری از فهیمه رحیمی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا