مخاطبه شمع و پروانه

دوشنبه 7 آذر 1401 شعر

مخاطبه شمع و پروانه لز باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی این شعر را درباره عشق بین پروانه و شمع سروده است.

شبی یاد دارم که چشمم نخفت/شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست/تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من/برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می‌رود/چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد/فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست/که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام/من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت/مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع/به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای/که ناگه بکشتش پریچهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر/که این است پایان عشق، ای پسر

اگر عاشقی خواهی آموختن/به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست/برو خرمی کن که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض/چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدایی ندارد ز مقصود چنگ/و گر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار/وگر می‌روی تن به طوفان سپار

سرآغاز باب چهارم کتاب بوستان

حکایت پروانه و صدق محبت او

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا