سرآغاز باب ششم کتاب بوستان

شنبه 15 بهمن 1401 شعر

سرآغاز باب ششم کتاب بوستان سعدی

خدا را ندانست و طاعت نکرد/که بر بخت و روزی قناعت نکرد

قناعت توانگر کند مرد را/خبر کن حریص جهانگرد را

سکونی به دست آور ای بی ثبات/که بر سنگ گردان نروید نبات

مپرور تن ار مرد رای و هشی/که او را چو می‌پروری می‌کشی

خردمند مردم هنر پرورند/که تن پروران از هنر لاغرند

کسی سیرت آدمی گوش کرد/که اول سگ نفس خاموش کرد

خور و خواب تنها طریق دد است/بر این بودن آیین نابخرد است

خنک نیکبختی که در گوشه‌ای/به دست آرد از معرفت توشه‌ای

بر آنان که شد سر حق آشکار/نکردند باطل بر او اختیار

ولیکن چو ظلمت نداند ز نور/چه دیدار دیوش چه رخسار حور

تو خود را از آن در چه انداختی/که چه را ز ره باز نشناختی

بر اوج فلک چون پرد جره باز/که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟

گرش دامن از چنگ شهوت رها/کنی، رفت تا سدرةالمنتهی

به کم کردن از عادت خویش خورد/توان خویشتن را ملک خوی کرد

کجا سیر وحشی رسد در ملک/نشاید پرید از ثری بر فلک

نخست آدمی سیرتی پیشه کن/پس آن گه ملک خویی اندیشه کن

تو بر کرهٔ توسنی بر کمر/نگر تا نپیچد ز حکم تو سر

که گر پالهنگ از کفت در گسیخت/تن خویشتن کشت و خون تو ریخت

به اندازه خور زاد اگر مردمی/چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟

درون جای قوت است و ذکر و نفس/تو پنداری از بهر نان است و بس

کجا ذکر گنجد در انبان آز؟/به سختی نفس می‌کند پا دراز

ندارند تن پروران آگهی/که پر معده باشد ز حکمت تهی

دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ/تهی بهتر این رودهٔ پیچ پیچ

چو دوزخ که سیرش کنند از وقید/دگر بانگ دارد که هل من مزید؟

همی میردت عیسی از لاغری/تو در بند آنی که خر پروری

به دین، ای فرومایه، دنیا مخر/تو خر را به انجیل عیسی مخر

مگر می‌نبینی که دد را و دام/نینداخت جز حرص خوردن به دام؟

پلنگی که گردن کشد بر وحوش/به دام افتد از بهر خوردن چو موش

چو موش آن که نان و پنیرش خوری/به دامش در افتی و تیرش خوری

حکایت یکی پر طمع پیش خوارزمشاه

حکایت مرا حاجیی شانهٔ عاج داد

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا