رمان توسکا اثر هما پور اصفهانی

شنبه 1 بهمن 1401 کتاب
رمان توسکا

مشخصات رمان توسکا

نوان:رمان توسکا

نویسنده:هما پور اصفهانی

ژانر:عاشقانه | طنز | اجتماعی

تعداد صفحات:862

نویسنده کتاب توسکا

هما پور اصفهانی از رُمان نویسان با سابقه ی کشورمان است که در دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۶۹ در شهر اصفهان متولد شده است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی می باشد.
هما پور اصفهانی تقریباً از ۱۰ سالگی نوشتن را شروع کردند اما هیچ گاه فکر نمی کردند که استعداد منحصربفردی در نوشتن داشته باشند.

معرفی کتاب توسکا اثر هما پوراصفهانی

“توسکا” داستانی است به قلم “هما پوراصفهانی” حوادث غیرمنتظره ی زندگی یک انسان معمولی را بازگو می کند که ناگهان زندگی او به یک زندگی جالب تبدیل شده است. روی صحنه ، یک دختر ناشناس تبدیل به یک ستاره ی خیره کننده شده؛ او آموخت که با هر چیزی که وجود نداشته بازی کند ، با هر چیزی که باید انجام شود و هر کاری که نمی شد انجام داد، هنر خود را به تصویر بکشد. در میانه ی همه ی این بازی ها ، او احساس کرد که تمام آنچه تا آن زمان بازی کرده بود توسط واقعیت تصاحب شده است.
دختری که پر از رازهای ناگفته و زخم های بهبود نیافته بود ، صدای احساسات را بلندتر از همیشه شنید.
“توسکا” کتابی است که هم عاشقانه است و هم جامعه شناسانه. اگر به رمان علاقه دارید ، بدون شک خواندن آن را دوست خواهید داشت. عنوان کتاب که از نام قهرمان این اثر گرفته شده، دختری را به تصویر می کشد که مانند دیگر دختران نمی خواهد به دنیایی بپیوندد که در آن قرار است در معرض رویدادهای مختلف قرار گیرد. در نتیجه، نبرد او با قلب و مغز، او را به یک جهان عجیب و غریب هدایت می کند.
“هما پوراصفهانی” نویسنده ی جوان و پرکار داستان “توسکا” است که اکنون عمدتا عاشقانه های اجتماعی را به رشته ی تحریر در می آورد.
رمان توسکا

رمان توسکا

خلاصه رمان توسکا اثر هما پور اصفهانی

“توسکا”، دختر جوانی که سال ها آرزوی بازیگری داشت ، بعد از یک تست تفننی، انتخاب می شود که در فیلمی بازی کند و از آن به بعد سریعا مشهور می شود. این شهرت به آشنایی “توسکا” با آرشاویر پارسیان ، خواننده معروف، منجر می شود و دیری نمی پاید که عاشق او می شود. غافل از اینکه زندگی این مرد پر از رمز و راز است.

بخشی از رمان توسکا اثر هما پور اصفهانی

به ساعتم نگاه کردم و غر زدم ….-اه … چهار ساعته اینجا علاف شدیم … طناز… خاک برسرت اینا همه کلاهبرداریه بیا بریم یه کوفتی بکنیم تو این شیکمامون …مردم از گشنگی …از ساعت هشت صبح تا حالا اینجاییم … طناز نگاهی به صف انداخت و در حالی که با نیازمندیها خودشو باد می زد گفت:

-ده نفر بیشتر جلومون نیستن خره … یه ذره دیگه دندون سر کبدت بذار رفتیم تو … نگاهی عاقل اندر سفیهانه بهش کردم … موهای حنایی رنگ داشت با چشمای قهوه ای روشن … خوشگل بود و تو دل برو … با هم دوست بودیم ولی نه خیلی صمیمی… یه وقتایی که کارمون به هم گره می خورد یاد هم می افتادیم … یعنی آخردوستی بودیما!!! ولی حقیقت این بود که من به خاطر صمیمیت زیادم با بابام زیاد علاقه ای به دوست شدن با کسی نداشتم … بابام دنیام بود … مامانمو هم خیلی دوست داشتم ولی بابا یه چیز دیگه بود … طناز توی یکی از

روزنامه ها یه خبری خونده بود و از دیروز منو دیوونه کرده بود … یکی ازکارگردانهای بزرگ برای یکی از کاراش نیاز به یه چهره داره … چهره ای که شناخته شده نباشه … و آدرس اینجا رو داده بودن برای تست … اگه توی تست قبول می شدی تازه می رفتی کلاس بازیگری … هیچ وقت به بازیگر شدن فکرنکرده بودم … بابا این جور کارارو دوست نداشت … همیشه بهم می گفت:

– دخترم قانع باش و به زندگی عادیت رضایت بده … اون بالا بالاها هیچ خبری نیست … اگه یه آب باریکه رو بگیری و بری هیچ وقت ضربه نمی خوری … ولی شهرت و ثروت و مقام ممکنه به زمین بزندت و اونوقت روحت داغون می شه … اخلاقش این بود … اهل ریسک کردن نبود … منم به خودش رفته بودم برای همینم فقط دنبال طناز راه افتاده بودم تا اون تستشو بده و ضایع بشه و با هم برگردیم… محال بود توی این جمعیت اون شانسی داشته باشه … همه دخترا یا فوق العاده خوشگل بودن یا با آرایشهای غلیظ خودشون رو فوق العاده خوشگل نشون میدادن … طنازم سودای شهرت توی سرش افتاده بود که اومده بود وگرنه فکر نکنم استعداد چندانی داشته باشه …

نفر جلویی ما هم رفت توی اتاق … بالاخره رسیدیم به در قهوه ای رنگ اتاقی که توش تست می گرفتن و اصلا معلوم نبود اون تو چه خبره!!! حتی نمی دونستیم چند نفر اون تو نشستن ….پشت در اتاق و روبروی ما یه میز بود که پشتش یه دختر محجبه نشسته بود و اسم و فامیلا رومی نوشت و یه شماره می داد به هر نفر … همه کارها کلیشه ای … دویست سیصدنفر جلومون رفته بودن تو… دویست سیصد نفرم پشت سرمون بودن … هر کی یه چیزی دستش بود و داشت خودشو باد می زد …

در باز شد … دختری که رفته بود تو با قیافه ای سرخ شده اومد بیرون …. وا!!!! انگار مجبوره وقتی اینقدر خجالت می کشه بره تست بده … فکر کن این بخواد بشه بازیگر و همبازی فلانی …چه شود!!!! خودم می شم بیننده درجه یکش … خنده ام گرفت … منشیه پاشد رفت توی اتاق رو به طناز گفتم:

– قلبت تو دهنته؟! دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت: – گمشو بابا … هولم نکن ببینم این چهره ام سینمایی می شه یا نه … – بابا اعتماد به نفس!!! منشیه اومد بیرون … دستمو گذاشتم پشت کمر طناز و گفتم: – برو تو … سوپر استار آینده!! طناز قدمی رفت جلو و گفت: – برام دعا کن …

رمان قرار نبود

رمان قرار نبود اثر هما پور اصفهانی

رمان اوراکل

رمان اوراکل به قلم هما پور اصفهانی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا