معرفی رمانِ سووشون
نام کتاب: رمانِ سووشون
نویسنده:سیمین دانشور
کشور:تهران
زبان:فارسی
موضوع:رمان
گونه: ادبی-واقعگرا- نمادگرا
ناشر :انتشارات خوارزمی
تاریخ نشر:1348
شمار صفحات:307
درباره رمانِ سووشون
سووشون نوشته سیمین دانشور یکی از تحسینشدهترین رمانهای ایرانی و اولین رمان فارسی نوشته یک زن است. این کتاب از زمان انتشارش در سال ۱۳۴۸ تاکنون بیش از ۵۰۰ هزار نسخه فقط در ایران فروش داشته است و تا به حال به زبانهای انگلیسی، روسی، ژاپنی، فرانسوی، عربی، چینی، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی و ترکی ترجمه شده است.
معرفی نویسنده رمانِ سووشون
سیمین دانشور، یکی از شناخته شدهترین پیشگامان نویسندگی زنان ایران است. سیمین دانشور در ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز به دنیا آمد، پدرش محمدعلی (پزشک) بود و مادرش قمرالسلطنه حکمت نقاش بود و مدیر هنرستان دخترانه. خودش در امتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد.
در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل در رشته ادبیات فارسی به دانشگاه تهران رفت. او در دانشگاه با جلال آل احمد ملاقات کرد و سپس ازدواج کردند.
دانشور در سال ۱۳۳۱ با کمک هزینه تحصیلی فولبرایت به ایالات متحده سفر کرد تا در دانشگاه استنفورد کالیفرنیا در رشته نویسندگی خلاق تحصیل کند. او پس از بازگشت به ایران به عضویت هیئت علمی دانشگاه تهران درآمد و بیش از ۲۰ سال در دانشگاه درس میدهد.
انشور سرانجام در ۱۸ اسفند سال ۱۳۹۰ در تهران درگذشت. خانه او و جلال اکنون به شکل موزه درآمده است.
خلاصه داستان رمانِ سووشو:
رمان با مراسم عروسی دختر فرماندار منطقه شروع میشود. تمام قهرمانان و شخصیتهای مهم داستان در این عروسی، حضور دارند از جمله یوسف و زری، و سایر مهمانها که نیمی از آنها سربازان اشغالگران هستند.
یوسف اربابى است آگاه، تحصیلکرده در فرنگ که سرد و گرم روزگار را چشیده است. او که همیشه معلم و مراقبِ رعیتش بوده نمیتواند حضور اشغالگران را تاب بیاورد.
یوسف که یک زمیندار خیرخواه و مورد احترام است، از فروش محصولاتش به ارتش اشغالگر امتناع میکند. او نمیخواهد ببیند رعایایی را که از او زمین اجاره میکنند درحالی که مردم شیراز به خاطر سربازان انگلیسی و روسی گرسنگی بکشند.
در میان مهمانی بحثهای کوچکی در مورد سیاست به وجود میآید. در حالی که یوسف علیه اشغال موضع میگیرد، برادر بزرگترش، خان کاکا، امیدوار است که بتواند بر اعضای ارتش بریتانیا تأثیر بگذارد تا به او کمک کنند به مجلس راه پیدا کند.
برادر یوسف، خان کاکا که به دنبال یافتن راهی برای بدست آوردن پول است، به یوسف پیشنهاد میکند که محصول خود را به سربازان ارتش بفروشد و گرنه آنها محصولش را میبرند. اما یوسف در جواب میگوید:
“هیچ چیز عجیب و جدیدی در مورد آمدن خارجیها بدون دعوت به اینجا وجود ندارد، خان کاکا. آنچه از آن نفرت دارم احساس حقارتی است که در همه شما ایجاد شده است. در یک چشم به هم زدن همه شما به دلال، کارگر و مترجم آنها تبدیل شدهاید. حداقل اجازه دهید یک نفر در مقابل آنها بایستد تا با خود فکر کنند “خب، بالاخره یک مرد واقعی پیدا کردیم.”
همتایان یوسف او را ایدهآلیست میدانند. او با توجه به این تصویر، سهمیه قند و کوپن غذای خود را از دولت میگیرد و بین رعایای فقیر روستاها توزیع میکند.
برخلاف یوسف، که درگیر وقایع سیاسی و تاریخی دراماتیک روز است، همسر یوسف یعنی زری، به عنوان یک قهرمان آرام و غیرمتعارف ظاهر میشود. بیشتر رمان از دیدگاه او روایت میشود. دغدغه اصلی زری خانوادهاش است. او مشغول سه فرزندش (یک پسر و دو دختر دوقلو) است و در انتظار فرزند چهارم خود است.
همانطور که یوسف رهبری و سازماندهی مقاومت در برابر اشغالگران خارجی را بر عهده دارد، زری بیسروصدا کارهای زنانه خود را انجام میدهد: مادری میکند، به افراد بدبخت و بیچاره کمک میکند، از شوهرش حمایت میکند. اما در تمام این مدت او تعداد فزایندهای از سؤالات را در مورد سرکوب زنان در مواجهه با سلطه مردان در سر میپروراند.
اما در پایان رمان زمانی که کابوسهای مکرر زری درباره مرگ همسرش واقعی میشود، شخصیتش تغییر میکند. آخرین باری که یوسف برای دادن غذا به رعایای خود میرود، زنده به خانه بر نمیگردد. گفته میشود قاتل او یکی از رعیتهایی است که برای او کار میکرده، اما این ظن وجود دارد که افسر انگلیسی گروهبان سینگر مسئول مرگ یوسف باشد.
عاقبت روزی جسد یوسف را میآورند: اشغالگران این نماد مقاومت را از پای درآوردهاند.
مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی دگرگون میکند. «میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم. اما حالا با کینه بزرگ میکنم.»
وقتی دکتر عبداللهخان، پیرمرد آگاه، در گفتگویی به زری میگوید: «بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد»، دگرگونی او کامل میشود. «نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچکس و هیچچیز در این دنیا نخواهد ترسید.» سفر درونی زری، در برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد. او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود.
بوی عشق و دشتهای زیبای فارس، رمان سیمین دانشور را عطرآگین میکند. زری زنی ایلاتی را به یاد میآورد که برایش از مراسم سووشون (سوگ سیاوش) گفته بود. گویی یوسف، سیاوشی است تنها در محاصره انبوه دشمنان.
آخرین فصل رمان، توصیفی قوی از تشییع جنازه یوسف و یکی از مؤثرترین وصفهای حرکت مردم در ادبیات معاصر ایران است. تشییع جنازه به تظاهرات ضداستعماری مردم و درگیری آنان با نیروهای امنیتی مبدل میشود. جنازه یوسف را شبانه به خاک میسپارند و مک ماهون در تسلیتی امیدبخش به زری مینویسد: «گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟»
جملاتی از متن رمان سووشون
**بعضى آدمها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوهشان حسد مىبرند. خیال مىکنند این گل نایاب تمام نیروى زمین را مىگیرد. تمام درخشش آفتاب و ترى هوا را مىبلعد و جا را براى آنها تنگ کرده، براى آنها آفتاب و اکسیژن باقى نگذاشته. به او حسد مىبرند و دلشان مىخواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش. (رمان سووشون – صفحه ۱۴)
**خوب که فکرش را مىکنم مىبینم همهى ما در تمام عمرمان بچههایى هستیم که به اسباب بازىهایمان دل خوش کردهایم و واى به روزى که دلخوشیهایمان را از ما مىگیرند، یا نمىگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. (رمان سووشون – صفحه ۶۷)
**خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت. خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دست ترا بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی. (رمان سووشون – صفحه ۷۷)
**آدم با کسى در زندگیهاى قبلى دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هى به دنیا مىآید تا او را پیدا کند. فراق مىکشد و انتظار مىکشد، وقتى پیدایش کرد و شناختش مگر مىتواند ولش کند؟ (رمان سووشون – صفحه ۷۸)
**آدمیزاد چیست؟ یک امید کوچک، یک واقعه خوش چه زود میتواند از نو دست و دلش را به زندگی بخواند؟ اما وقتی همهاش تودهنی و نومیدی است، آدم احساس میکند که مثل تفاله شده، لاشهای، مرداری است که در لجن افتاده. (رمان سووشون – صفحه ۱۴۶)
**ما غیر از آرزوهاى بزرگ تقصیرى نداشتیم. (رمان سووشون – صفحه ۱۷۹)
**اگر آدم گناه کرد و موفق شد، آن گناه به عقیده خودش و دیگران گناه نیست ولی اگر موفق نشد، آن وقت گناه گناه است و باید جبرانش کرد. (رمان سووشون – صفحه ۱۸۳)
**کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ (رمان سووشون – صفحه ۱۹۳)
**آن دورهها که مردم بهشراباً طهور دسترسی پیدا میکردند و میخوردند و حافظ میشدند گذشت. حالا باید شراباً باروت قورت بدهند. آن وفتها که مردم لب جوی آب مینشستند و گذر عمر را میدیدند و دلیدلی میکردند و از تمام نعمتهای دنیا، یک گلعذار بسشان بود گذشت. حالا باید کناره سیلگیر بایستند و عمر همچین از، روبهرو بیاید سیلی به صورتشان بزند که رب و ربشان را یاد کنند. (رمان سووشون – صفحه ۲۵۴)
ارسال دیدگاه