حکایت ز تاج ملکزاده‌ای در مناخ

دوشنبه 9 آبان 1401 شعر
آثار سعدی شیرازی

حکایت ز تاج ملکزاده‌ای در مناخ از باب دوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره گم شدن لعلی از تاج ملکزاده ای روایت کرده است.

ز تاج ملکزاده‌ای در مناخ/شبی لعلی افتاد در سنگلاخ

پدر گفتش اندر شب تیره رنگ/چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟

همه سنگها پاس دار ای پسر/که لعل از میانش نباشد به در

در اوباش، پاکان شوریده رنگ/همان جای تاریک و لعلند و سنگ

چو پاکیزه نفسان و صاحبدلان/بر آمیختستند با جاهلان

به رغبت بکش بار هر جاهلی/که افتی به سر وقت صاحبدلی

کسی را که با دوستی سرخوش است/نبینی که چون بار دشمن کش است؟

بدرد چو گل جامه از دست خار/که خون در دل افتاده خندد چو نار

غم جمله خور در هوای یکی/مراعات صد کن برای یکی

گرت خاکپایان شوریده سر/حقیر و فقیر آید اندر نظر

به مردی کز ایشان به در نیست آن/به خدمت کمر بندشان بر میان

تو هرگز مبینشان به چشم پسند/که ایشان پسندیده حق بسند

کسی را که نزدیک ظنت بد اوست/چه دانی که صاحب ولایت خود اوست؟

در معرفت بر کسانی است باز/که درهاست بر روی ایشان فراز

بسا تلخ عیشان تلخی چشان/که آیند در حله دامن کشان

ببوسی گرت عقل و تدبیر هست/ملکزاده را در نواخانه دست

که روزی برون آید از شهربند/بلندیت بخشد چو گردد بلند

مسوزان درخت گل اندر خریف/که در نوبهارت نماید ظریف

حکایت در معنی ثمرات نکوکاری در آخرت

حکایت پدر بخیل و پسر لاابالی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا