حکایت زاهد تبریزی

شنبه 3 دی 1401 شعر

حکایت زاهد تبریزی از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره زاهدی تبریزی روایت میکند.

عزیزی در اقصای تبریز بود/که همواره بیدار و شب خیز بود

شبی دید جایی که دزدی کمند/بپیچید و بر طرف بامی فکند

کسان را خبر کرد و آشوب خاست/ز هر جانبی مرد با چوب خاست

چو نامردم آواز مردم شنید/میان خطر جای بودن ندید

نهیبی از آن گیر و دار آمدش/گریز به وقت اختیار آمدش

ز رحمت دل پارسا موم شد/که شب دزد بیچاره محروم شد

به تاریکی از پی فراز آمدش/به راهی دگر پیشباز آمدش

که یارا مرو کآشنای توام/به مردانگی خاک پای توام

ندیدم به مردانگی چون تو کس/که جنگاوری بر دو نوع است و بس

یکی پیش خصم آمدن مردوار/دوم جان به در بردن از کارزار

بر این هر دو خصلت غلام توام/چه نامی که مولای نام توام؟

گرت رای باشد به حکم کرم/به جایی که می‌دانمت ره برم

سرایی است کوتاه و در بسته سخت/نپندارم آنجا خداوند رخت

کلوخی دو بالای هم بر نهیم/یکی پای بر دوش دیگر نهیم

به چندان که در دستت افتد بساز/از آن به که گردی تهیدست باز

به دلداری و چاپلوسی و فن/کشیدش سوی خانهٔ خویشتن

جوانمرد شبرو فرو داشت دوش/به کتفش برآمد خداوند هوش

به غلطاق و دستار و رختی که داشت/ز بالا به دامان او در گذاشت

وز آنجا برآورد غوغا که دزد/ثواب ای جوانان و یاری و مزد

به در جست از آشوب دزد دغل/دوان، جامهٔ پارسا در بغل

دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد/که سرگشته‌ای را برآمد مراد

خبیثی که بر کس ترحم نکرد/ببخشود بر وی دل نیکمرد

عجب ناید از سیرت بخردان/که نیکی کنند از کرم با بدان

در اقبال نیکان بدان می‌زیند/وگر چه بدان اهل نیکی نیند

حکایت جنید و سیرت او در تواضع

حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا