حکایت درباره نکوهش خودخواهی از باب اول کتاب بوستان است ، در اینجا درمورد غمخوار بودن و همدردی کردن با دیگران صحبت شده است ، اینکه فقط به فکر خود باشی نیز بسیار نکوهش شده است و سعدیاین اخلاق را خودخواهی و سنگدلی دانسته است.
شبی دود خلق آتشی برفروخت / شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندران خاک و دود / که دکان ما را گزندی نبود
جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس / تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
پسندی که شهری بسوزد به نار / اگر چه سرایت بود بر کنار؟
به جز سنگدل ناکند معده تنگ / چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ
توانگر خود آن لقمه چون میخورد / چو بیند که درویش خون میخورد؟
مگو تندرست است رنجوردار / که میپیچد از غصه رنجوروار
تنکدل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند
دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کس است / ز گفتار سعدیش حرفی بس است
همینت بسندهست اگر بشنوی / که گر خار کاری سمن ندروی
ارسال دیدگاه