حکایت از پیر شب زنده دار

شنبه 28 آبان 1401 شعر

حکایت از پیر شب زنده دار از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت از پیرمردی که حاجتی داشته است روایت کرده .

شنیدم که پیری شبی زنده داشت/سحر دست حاجت به حق بر فراشت

یکی هاتف انداخت در گوش پیر/که بی حاصلی، رو سر خویش گیر

بر این در دعای تو مقبول نیست/به خواری برو یا به زاری بایست

شب دیگر از ذکر و طاعت نخفت/مریدی ز حالش خبر یافت، گفت

چو دیدی کز آن روی بسته‌ست در/به بی حاصلی سعی چندین مبر

به دیباچه بر اشک یاقوت فام/به حسرت ببارید و گفت ای غلام

به نومیدی آنگه بگردیدمی/از این ره، که راهی دگر دیدمی

مپندار گر وی عنان بر شکست/که من باز دارم ز فتراک دست

چو خواهنده محروم گشت از دری/چه غم گر شناسد در دیگری؟

شنیدم که راهم در این کوی نیست/ ولی هیچ راه دگر روی نیست

در این بود سر بر زمین فدا/که گفتند در گوش جانش ندا

قبول است اگر چه هنر نیستش/که جز ما پناهی دگر نیستش

حکایت فردی در نیشابور

حکایت صبر و ثبات روندگان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا