حکایت از باب چهارم بوستان

شنبه 19 آذر 1401 شعر
حکایت از باب چهارم بوستان

این حکایت از باب چهارم بوستان است ، سعدی درباره شخصی که انگبین میفروخته است روایت کرده .

شکر خنده‌ای انگبین می‌فروخت/که دلها ز شیرینیش می‌بسوخت

نباتی میان بسته چون نیشکر/بر او مشتری از مگس بیشتر

گر او زهر برداشتی فی‌المثل/بخوردندی از دست او چون عسل

گرانی نظر کرد در کار او/حسد برد بر گرم بازار او

دگر روز شد گرد گیتی دوان/عسل بر سر و سرکه بر ابروان

بسی گشت فریادخوان پیش و پس/که ننشست بر انگبینش مگس

شبانگه چو نقدش نیامد به دست/به دلتنگ رویی به کنجی نشست

چو عاصی ترش کرده روی از وعید/چو ابروی زندانیان روز عید

زنی گفت بازی کنان شوی را/عسل تلخ باشد ترش روی را

به دوزخ برد مرد را خوی زشت/که اخلاق نیک آمده‌ست از بهشت

برو آب گرم از لب جوی خور/نه جلاب سرد ترش روی خور

حرامت بود نان آن کس چشید/که چون سفره ابرو به هم در کشید

مکن خواجه بر خویشتن کار سخت/که بدخوی باشد نگون‌سار بخت

گرفتم که سیم و زرت چیز نیست/چو سعدی زبان خوشت نیز نیست؟

حکایت در معنی عزت نفس مردان

حکایت در معنی تواضع نیکمردان

حکایت در معنی تواضع نیکمردان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا