نمایش حسنی و عمو رادش نمایش شاد و مفرحی است. چطور ایده ها و زمینه هایی را برای شاد بودن انتخاب می کنید؟
– نوع نگاه هر کسی فرق می کند. من دوست دارم شلیک خنده پی در پی و بی وقفه باشد و در سالن واکنش ها را بشنوم و ببینم. یا این که بچه ها پراکنده در گوشه و کنار بخندند مخالفم. دوست دارم دسته جمعی بخندند و خنده شان بند نیاید. این نمایش با همه جذابیت هایش و با تمام علاقه ای که به همه چیز آن دارم برایم کم است چون ملاک من خنده است.
حتما خنده گرفتن هم دغدغه تان است؟
– بدون شک! برای بچه ها حتما بایتد کمدی رفتار داشت. کمدی موقعیت، در جای خود درست است، اما برای بچه ها کمدی رفتار اهمیت زیادی دارد؛ مثلا در همین نمایش جایی که جاخالی می دهم و دوتا تکان بیشتر به خودم می دهم به حسنی می گویم: «تیرهات تموم شد یا باز هم جاخالی بدم.» به اینجا که می رسم، می بینم بچه ها می خندند. این نشان می دهد که کنش بدنی خیلی جوابگوست. خود من خیلی اهل کمدی رفتارم و آن را دوست دارم. جالب است که این جنس کمدی برای بزرگترها هم جواب می دهد.
با بچه ها از گذشته کار کرده اید؟
– در گذشته در مهد کو دک هم اجرا می کردم.لازم نیست برای شناخت بچه ها حتما نمایش اجرا کرد. دورو بر همه ما بچه ها هستند. در جمع و در مهمانی ها حوصله آدم بزرگ ها را نداشتم. به همین دلیل بچه ها را دور خودم جمع می کردم به اتاق دیگری می بردم و با آنها بازی می کردم؛ چون از خنده های آنها کیف می کنم؛ درست مثل کودکی خودمان که سرشار از خنده بود. بچه ها رهاتر از آدم بزرگ ها هستند.
بزرگترها چگونه اند؟
– آدم بزرگ ها وقتی جایی می نشینند، فکر می کنند اگر بخندند از شأن و منزلت شان کم می شود و سبک می شوند اما بچه ها از ما بزرگترها جلوتر هستند؛ چون به این فکر نمی کنند که حالا که دارم می خندم، مثلا ممکن است همکارم مرا ببیند و به پرستیژم لطمه بخورد.
شادی چقدر در زندگی تان تاثیر دارد؟
– شادی لازمه انسان است؛ لازمه زندگی است. یک اصل بدیهی زنگی است.
خاطره ای از تاثیر شادی دارید؟
– بچه که بودیم، مدرسه که تعطیل می شد بچه ها خوشحال می شدند. الان هم همین طور است و این به نظرم یک مصیبت بزرگ برای مملکت ماست. دوستی داشتم که همسر و بچه اش به یکی از کشورها رفته بودند و قرار بود خودش هم به آنها ملحق شود. همسرش بچه شان را در مدرسه ای ثبت نام کرده بو د. دوستم تعریف می کرد روز سوم بچه ما با این که در کشور غریبی بود و پدرش هم حضور نداشت، گفته بود؛ خانه نمی آیم و می خواهم در مدرسه بمانم. نمی خواهم شعار بدهم، اما ایمان دارم که در فضای مفرح و شاد، استرس که ضد شادی و آرامش است از بین می رود.
خود شما چطور خودتان را شاد نگه می دارید؟
– سعی می کنم از «مدیتیشن» کمک بگیرم؛ چون به نظرم شادی، نبودن افکار منفی است. هر چه میزان افکار منفی کم شود مقدار شادی ما بیشتر می شود.
یعنی فکرهای منفی این قدر بر میزان ناشاد بودن ما تاثیر می گذارند؟!
– تعبیر من مانند این بیت معروف حافظ شیرازی است که می گوید «دیو چو بیرون رود، فرشته در آید» یعنی عامل بدبختی ما فکرهای منفی ماست. البته خودم را از این قاعده مستثنا نمی دانم. گاه فکر می کنم این افکار منفی هجوم بیشتری می آورند.
راه حل چیست؟
– نوعی مبارزه کردن است. سعی می کنم بیشتر به سمت سکوت و خلوت با خودم بروم و از آلودگی های صوتی و ازدحام و به قول برخی افراد معنوی؛ از آن لشکریان منفی که افکار منفی ایجاد می کنند کناره گیری کنم. خلاصه باید از این فضا کناره گیری کرد تا از نابودی رها شویم.
حال تان که خوب است جوک می گویید و بلند بلند با دوستان می خندید؟
– نه! اتفاقا بیشتر علاقه مند به خاموشی ذهن هستم. خیلی ها به شادی به همین شیوه ای که شما می گویید می پردازند؛ یعنی با خندیدن های بلند و قهقهه زدن ها و جوک گفتن ها، اما نه اهل شلوغ کاری، نه جوک گویی و نه قهقهه زدن هستم. لحظه ای که خاموشم، حالم خیلی خوب است.
خندیدن را میوه شادی می دانید؟
– جالب است که ما آدم ها فکر می کنیم هر که دارد می خندد شاد است، اما به نظرم الزاما خنده نشانه شاد بودن نیست. خیلی از خنده ها عادت است؛ یعنی طرف مثل یک ربات می ماند. خود من سال ها کارم این بود در مدرسه، پیش دوستا، اطرافیان و دورهمی ها بگو بخند داشتم. جوک می گفتم، ادا و اصول در می آوردم و همه را می خنداندم اما در دلم خیلی کمتر از حالا شاد بودم.
خب با مشکلات می شود کنار آمد یا آنها را زدود؟
– اینها البته نیاز به بحث های عمیق و ریشه ای دارد، من هم که فیلسوف نیستم. (خنده)
شما یکی از اعضای خاص ساعت خوش بودید که همان زمان هم مشهور شدید و بین جوانان آن موقع محبوبیت داشتید. بازی های تان هم با شور و حرارت بود. در آیتم ها هم ادا و هم فیزیک خاصی را به کار می بردید. اینها ویژگی های رفتاری شما هم بود که در بازی تان نمایان بود؟
– خب! در مدرسه که چیزی را تعریف می کردم،بچه ها به من می نگفتند. برو در جشن های مدرسه نمایش اجرا کن. می گفتند تو یک چیز ساده را خیلی گرم تعریف می کنی ما می خندیم. اینها به نظرم ذاتی است و من هم به غریزه و ذات خیلی اعتقاد دارم. مخالف تحصیلات آکادمیک نیستم اما خیلی از کارهای موفق، از غریزه می آید.
در سریال «باغ مظفر» هم یک گریم متفاوت در نقش حیف نون داشتید. حیف نون شخصیت عجیب و غریبی بود که بازی شما به آن هویت و جان داد. چطور به روحیات و اخلاقیات آن شخصیت جان دادید؟
– به الهام خیلی اعتقاد دارم. درست است که دور و برمان آدم هایی یا تصویرها و نشانه هایی را می بینیم، اما این که به بازیگر در حین بازی الهامی برسد، دیگر دست من و تو نیست. فکر می کنم هشتاد نود درصد لطف الهی است که به بازیگر داده می شود. به مجسمه ساز بزرگی می گویند چطور این مجسمه را ساختی؟ می گوید این مجسمه در سنگ هست، من فقط اضافاتش را بر می دارم. یا شاعر بزرگی بود که وقتی از خواب بیدار شد، همسرش به او گفت، دیشب چه شعر زیبایی نوشتی!
شاعر گفت، اما من شعری ننوشتم، اصلا وقتی هوشیارم نمی توانم شعری بگویم. بله! ما سعی خودمان را می کنیم اما میزان تاثیر تلاش مان به نسبت میزان الهامی که ممکن است به ما بشود، خیلی اندک است. همان طور که می دانید صورتک سازی هم می کنم اما هیچ وقت نمی توانم یک صورتک رئالیستی بسازم. حداقل تا الان صد چهره دفرمه درست کرده ام. مبنای ماجرا این است که می گویند باید بتوانی رئال کار کنی تا بعد بتوانی دفرمه کار کنی اما من اصلا رئال بلد نیستم!
منبع:برترین ها
ارسال دیدگاه