
مشخصات کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
نویسنده : رولد دال
کشور : بریتانیا
زبان انگلیسی
ناشر :کتابهای پنگوئن
معرفی کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی داستانی جذاب از رولد دال با ترجمه علی هداوند است. در این داستان همراه با چارلی، پسر فقیری همراه میشویم که از بزرگترین و جذابترین کارخانه شکلاتسازی دنیا، کارخانه آقای ویلی ونکا دیدن میکند.تیم برتون در سال ۲۰۰۵ فیلمی با اقتباس از این رمان جذاب ساخت و جانی دپ در این فیلم به ایفای نقش پرداخت. فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی کاندید اسکار بهترین طراحی لباس در سال ۲۰۰۶ شد.

معرفی کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
معرفی نویسنده کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
رولد دال، نویسنده نروژیتباری بود که در ۱۳ سپتامبر ۱۹۱۶ در انگلستان به دنیا آمد. وقتی هجده ساله بود برای کار به شرکت نفتی شل در آفریقا رفت و در زمان جنگ جهانی دوم نیز به عنوان خلبان جنگی در نیروی هوایی انگلستان فعالیت میکرد. او برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان آثار زیادی را نوشته است که بیشتر آنها به فیلم نیز درآمدهاند.معروفترین کتابهای رولد دال، ماتلیدا، جادوگرها، غول بزرگ مهربان، چارلی و کارخانه شکلات سازی، چارلی و آسانسور جادویی و جیمز و هلوی غولپیکر است. او جوایز بسیاری را برای نوشتههایش از آن خود کرده است و مجله تایمز او را به عنوان یکی از پرخوانندهترین نویسندگان کودک و نوجوان معرفی کرده است.

رولد دال
خلاصه کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
چارلی، پسری کوچک و فقیر، در لندن، با پدر و مادر و همچنیندو پدربزرگ و مادربزرگ پیر خود زندگی میکند. خانوادهٔ او، کانون گرمی دارند و درنتیجه چارلی، فقر را احساس نمیکند. چارلی علاقهٔ زیادی به شکلات دارد، ولی به حدی فقیر است که هر سال فقط یک شکلات میخورَد. در نزدیکی خانهٔ او، کارخانهٔ بزرگ شکلاتسازی قرار دارد که قبلاً به دست فردی عجیب به نام دکتر ویلی وانکا اداره میشدهاست. او بهترین شکلات دنیا را میساخت و آن را به تمام دنیا صادر میکرد، اما یک روز که ویلی در حال کوتاه کردن موهای خود است متوجه یک موی سفید میشود و تصمیم میگیرد وارثی برای خود انتخاب کند تا بعد از نبود او فردی دانا بتواند کارخانه را درست اداره کند.

خلاصه کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
بخشی از متن کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
“وقتی آقای وُنکا برگشت و دید آگوستوس گلوپ چه کار می کند، فریاد زد: «وای، نه! آگوستوس! خواهش م یکنم! آگوستوس! لطفا اون کارو نکن! دست هیچ کس نباید به اون شکلاتا بخوره! آگوستوس! نشنیدی چی گفتم؟ فورا از کنار رودخونه رد شو بیا اینجا! »
آگوستوس که کوچک ترین توجهی به حر ف های مادرش و آقای وُنکا نداشت، گفت: «عجب چیز معرکه ییه! وای خدا جون، باید سطل سطل ازش بخورم! »
آقای وُنکا که بالا و پایین می پرید و عصایش را در هوا تکان می داد، فریاد زد: «آگوستوس باید همین الان بیای اینجا. داری شکلات منو آلوده می کنی! »
خانم گلوپ صدا زد: «آگوستوس! »
آقای گلوپ صدا زد: «آگوستوس! »
اما گوش آگوستوس غیر از سر و صدای شکمش هیچ صدای دیگری نمی شنید. حالا دیگر کاملاً روی زمین دراز کشیده بود و سرش را برده بود توی رودخانه و مانند سگ با سر و صدا شکلات می خورد.
خانم گلوپ فریاد زد: «آگوستوس! اون سرماخوردگی مزخرفتو به یه میلیون آدم تو مملکت سرایت می دی! »
ارسال دیدگاه