
کتاب سفر به مرکز زمین اثر ژول ورن
مؤلف: ژول ورن
ناشر: افق
مترجم: ثمین نبیپور
زبان: فارسی
تعداد صفحات: 328
معرفی کتاب سفر به مرکز زمین
ژول ورن در سومین اثر بزرگ علمی-تخیلی خود به شرح چگونگی کشف و شناسایی تونلی مخفی میپردازد که از طریق یک آتشفشان به مرکز زمین راه مییابد. راهنمای این سفر اکتشافیـتخیلی یک دانشمند مضحک و غریب است که همراه فرزندخواندهاش و یک بلدِ راهِ ایسلندی عازم سفر میشود.
سفر به مرکز زمین پس از انتشار در 1864 به محبوبیتی فوری و ماندگار دست یافت. این اثر در کنار دور دنیا در هشتاد روز، پنج هفته در بالن، و بیست هزار فرسنگ زیر دریا، ژول ورن را به نویسندهای نامدار در عرصهی داستانهای ماجرایی تبدیل کرد که داستانهایش مملو از جزئیات فنی، و قوت و تروتازگی تخیلی خارقالعاده و نوآور است.

معرفی کتاب سفر به مرکز زمین
خلاصه کتاب سفر به مرکز زمین
داستان سفر به مرکز زمین دربارهی یک پرفسور آلمانی به نام «اوتو لیدنبراک» و برادرزادهاش «اکسل» است که در اوایل داستان پرفسور لیدن براک یک کتاب عجیب و ارزشمند با بیش از 700 سال قدمت را پیدا میکند.
این کتاب به زبان رومی نوشته شده است و پرفسور همراه اکسل شروع به رمز گشایی این کتاب میکنند. آنها سر انجام رمز جملهی ناشناخته را کشف میکنند. عبارتی که میگوید: « از دهانه آتشفشان پایین بروید از « اوتو لیدانبراک» از آن سو که سایه «اسکارتاریس» پایین میافتد پیش از آنکه اول جولای فرا رسد. ای مسافر بیباک به تو میگویم که از آن راه به مرکز زمین خواهی رسید.»
از این بخش سفر پرفسور لیدنبراک و آکسل به مرکز زمین شروع میشود. آنها برای سفر خود راهنمایی به نام «هانس» را استخدام میکنند تا در طول سفر همراه آنها باشد. این گروه 3 نفره در طول سفر از دالانهای آتشفشانی عبور میکنند و با حوادث و اتفاقات هیجانانگیزی مواجه میشوند.

خلاصه کتاب سفر به مرکز زمین
معرفی نویسنده کتاب سفر به مرکز زمین
ژول ورن با نام کامل ژول گابریل ورن، ۸ فوریه ۱۸۲۸ در نانت فرانسه به دنیا آمد. خانواده او وضع مالی خوبی داشتند. پدر ژول ورن دوست داشت پسرش در رشته حقوق تحصیل کند و البته که پسر به خواسته پدر احترام گذاشت. اما علاقه او به ادبیات، داستان و نمایشنامهنویسی به حدی زیاد بود که زندگی حرفهای آینده او را شکل داد. او در آن دوران نمایشنامههای تراژدی مینوشت و این موضوع، سبب برانگیخته شدن مخالفت اعضای خانوادهاش با او شده بود. آنها از اینکه میدیدند او مطالبی غمگین مینویسد، ناراحت بودند.

ژول ورن
در بخشی از کتاب سفر به مرکز زمین میخوانیم
هانس داشت با سکان کلنجار مىرفت. عمویم کنارم بود. با یک دست به دکل چسبیده بود و با دست دیگر تلسکوپش را نگه داشته بود. فریاد زد: «آنجا را نگاه کن!» و با تلسکوپش به نقطهاى اشاره کرد. به آب خیره شدم و از منظرهاى که در برابرم قرار داشت تکان خوردم. کمتر از چهارصد متر آن طرفتر، دو تودۀ تیره رنگ و بدقیافه بر سطح آب دیده مىشد. یکى موجودى غولپیکر و لاکپشت مانند بود و دیگرى مارى عظیمالجثه که سرش را بالاى موجها جلو و عقب مىبرد. هر یک از آنها مىتوانستند با یک گاز کلک را دو نیم کنند.
فرار غیرممکن بود. خزندهها نزدیکتر و نزدیکتر مىشدند. با سرعت زیاد دور کلک مىچرخیدند و رفته رفته شعاعشان را کمتر مىکردند. تفنگ را در دست گرفتم، ولى گلوله روى موجوداتى به این بزرگى چه اثرى مىتوانست داشته باشد؟ نزدیکتر شدند. من آمادۀ شلیک شده بودم، ولى هانس جلویم را گرفت. هیولاها صد متر از کلک دور شدند و سپس با درندهخویى تمام به هم پیچیدند، طورىکه ما را ندیدند.
عمویم تلسکوپش را دوباره به چشمهایش نزدیک کرد و گفت: «آن یکى را مىبینى که پوزهاش مثل گراز ماهی، کلهاش مثل مارمولک و دندانهایش مثل کروکودیل است؟» و فریاد کشید: «آن ایکتیوسوروس وحشىترین خزندۀ اولیه است!»
ارسال دیدگاه