مشخصات کتاب بلیدرانر
نویسنده: فیلیپ کی دیک
مترجم: شهریار وقفی پور
ناشر: نیماژ
تعداد صفحات: 240
معرفی کتاب بلیدرانر
داستان مردی که میخواست به مریخ سفر کند. کتاب ما یادآوری کاملی را برای شما ممکن میسازیم اثری مهیج نوشتهی فیلیپ کی. دیک است که در پایان شما را متحیر میسازد. داگلاس کوئیل دیگر نمیتوانست آرزویش را درون خود نگه دارد. این رویا باید به حقیقت میپیوست و او به مریخ سفر میکرد… عجیب است که نویسندهای در کتابی کمتر از صد صفحه بتواند چنین شما را شگفتزده کند!
معرفی نویسنده بلیدرانر
فیلیپ کیندرد دیک (زاده ۱۶ دسامبر ۱۹۲۸ – درگذشته ۲ مارس ۱۹۸۲) نویسندهای آمریکایی است که عمدتاً به خاطر آثار علمی–تخیلی خود شهرت دارد.او هم تعداد قابل توجهی داستان بلند و هم تعدادی داستان کوتاه دارد که بسیاری از آنها با توجه به اقتباسهای سینمایی از شهرت قابل توجهی برخوردارند. علاوه بر ۴۴ رمان به چاپ رسیده، وی (تقریباً) ۱۲۱ داستان کوتاه در کارنامه کاری خود به ثبت رساند.
اقتباس از کتاب بلیدرانر
در سال 1990 فیلمی به کارگردانی پل ورهوفن و با عنوان یادآوری کامل (Total Recall) با اقتباس از این کتاب ساخته شد. در سال 2012 نیز فیلمی با همین نام و با اقتباس از این اثر به کارگردانی لن وایزمن به نمایش درآمد.
خلاصه کتاب بلیدرانر
با آغاز داستان، شخصیت ریک دکارد را میبینیم که برای کشتن شش آدممصنوعی بسیار هوشمند در نظر گرفته شده است. این آدممصنوعیها از مواد آلی ساخته شدهاند که کاملا شبیه به انسانها بوده و تشخیص آنها بسیار دشوار است. ولی دکارد امیدوار است بتواند این جایزه را بهدست بیاورد تا بتواند یک جانور واقعی بخرد و با گوسفند برقی خود جایگزین کند. زیرا پیدا کردن جانوران زنده کار سختی است و تنها افراد پولدار میتوانند آنها را در اختیار داشته باشند. دکارد به شرکت روزن و نزد «ریچل روزن» میرود تا از دقت آزمایش همدلی (برای تشخیص آدممصنوعیها از انسانها) مطمئن شود.
دکارد گمان میکند که این آزمایش شاید نتواند گونههای جدید نکسوس-6 را از انسانهای واقعی تشخیص دهد، و همچنین به نظر میرسد روی ریچل روزن به اشتباه نتیجهی مثبت داشته است. این بدین معناست که پلیس در این مدت احتمال داشته انسانهای واقعی را اعدام کرده باشد. شرکت روزن تلاش میکند دکارد را تهدید کرده و کاری کند او بیخیال پرونده بشود، ولی دکارد دوباره از ریچل آزمایش میگیرد و میبیند او بهراستی یک آدممصنوعی است، که خود او هم در ادامه اعتراف میکند. اکنون در ادامهی داستان، شاهد رودررویی دکارد با آدممصنوعیهای فراری هستیم و فضای انسانی و روابط احساسی را بین انسان و آدممصنوعیها، جانوران واقعی و نسخهی رباتیک آنها میبینیم.
بخشی از کتاب بلیدرانر
به خود گفت: «من مىرم. قبل از اینکه بمیرم، مریخ رو مىبینم.» البته غیرممکن بود و خود او هم درحالىکه رویاپردازى مىکرد، این را مىدانست؛ اما روشنى روز و صداى یکنواخت همسرش که حالا داشت موهایش را جلوى آینهى اتاق خواب شانه مىکرد، همه همپیمان شدند تا به او یادآورى کنند که چه کسى بود. با تلخى به خود گفت: «کارمند حقوقبگیر خردهپاى بدبخت!» کرستن او را روزانه دستکم یک بار از این مسأله باخبر مىکرد و او هم کرستن را براى این کارش سرزنش نمىکرد. کار همسر این بود که شوهرش را به روى زمین بیاورد. «به زمین آمدن!» فکر کرد، و خندید. صنعت ادبى بهکاررفته در این عبارت بهراستى درخور بود.
ارسال دیدگاه