«هلن آدامز کلر» در 27 ماه ژوئن سال 1889 میلادی در ایالت آلابامای آمریکا به دنیا آمد.
پدر او افسر بازنشسته ارتش کنفدراسیون آمریکا و سردبیر یک هفته نامه محلی و مادرش، زنی جوان با تحصیلات عالیه از شهر ممفیس بود. خانواده هلن از طبقه متوسط جامعه بودند و مخارج خود را از کاشت پنبه به دست می آوردند.
او از 6 ماهگی ادای کلمات را آغاز کرد و از 1 سالگی راه رفتن را آموخت.
اما متاسفانه در 19 ماهگی به یک بیماری عفونی با تب بالا مبتلا شد.
چند روز پس از شروع علائم بیماری، مادر هلن متوجه می شود او نسبت به صدای زنگ شام در خانه و تکان دادن دست ها در مقابل صورت واکنشی از خود نشان نمی دهد.
همان زمان بود که مشخص شد هلن بینایی و شنوایی خود را به طور کامل از دست داده است. علت این بیماری تا امروز نامشخص مانده است. پزشک هلن آن را «تب مغز» نامیده بود. محققان نیز احتمال می دهند این بیماری تب اسکارلت (مخملک) یا مننژیت (التهاب و عفونت پرده مغزی) بوده است.
دنیای تاریک و صامت، هلن کلر را پرخاشگر کرده بود
هلن بسیار باهوش بود و با محیط اطراف خود از طریق حس لامسه، بویایی و چشایی ارتباط برقرار می کرد. او همراه فرزند آشپز خانواده، نوعی زبان اشاره لمسی ابداع کرده بود و تا 7 سالگی از حدود 60 نشانه برای برقراری ارتباط با دیگران استفاده می کرد، اما با بالا رفتن سن به تدریج متوجه شد دیگران به جای استفاده از زبان اشاره لمسی از صحبت کردن و تکان دادن لب ها استفاده می کنند.
این موضوع او را عصبی و خشمگین می کرد چرا که نمی توانست در صحبت های آنها مشارکت داشته باشد. هلن به قدری پرخاشگر شده بود که مدام جیغ می کشید و به دیگران لگد می زد. هم چنین در زمان خوشحالی به شدت و بدون کنترل می خندید. به همین دلیل خیلی از اعضای فامیل معتقد بودند او باید در بیمارستان روانی بستری شود.
آغاز رابطه 49 ساله بین معلم و دانش
والدین هلن همواره دنبال یک راه چاره برای آرام کردن، تربیت و تحصیل فرزند خود بودند. مادر او در سال 1886 سفرنامه ای از «چارلز دیکنز» می خواند که در آن به تحصیلات موفقیت آمیز یک کودک نابینا و ناشنوا اشاره شده بود. پس از آن تصمیم می گیرد در اسرع وقت همراه دختر و همسرش به شهر بالتیمور برود تا با پزشک معالج آن کودک آشنا شود.
به توصیه این پزشک، والدین هلن او را نزد «الکساندر گراهام بل» کاشف تلفن می برند. گراهام بل که آن زمان مشغول کار با کودکان ناشنوا بود، آنها را به موسسه آموزشی نابینایان «پرکینز» در شهر بوستون ارجاع می دهد. مدیر این موسسه به والدین هلن پیشنهاد می دهد او توسط یکی زا فارغ التحصیلان اخیر موسسه، «آن سالیوان» تحت آموزش قرار بگیرد. از آنجا بود که رابطه 49 ساله این معلم و دانش آموز آغاز شد.
آن سالیوان، معلم 20 ساله هلن که خود نابینا بود، در تاریخ سوم مارچ سال 1887 میلادی به خانه او نثل مکان کرد. وجود سالیوان در زندگی هلن به قدری تاثیرگذار بود که او بعدها این تاریخ را روز تولد روح خود نامید.
سالیوان بلافاصله بعد از آشنایی با هلن 6 ساله، حروف کلمه عروسک را روی کف دست او هجی کرد و بعد یک عروسک به او هدیه داد. هلن آن زمان هنوز نمی دانست که هر شیء یا نامی خاص شناخته می شود.
اگرچه اوایل حرکات انگشتان سالیوان او را کنجکاو کرده بود، اما بعد نسبت به آن بی اعتنا شد و مجدد پرخاشگری را آغاز کرد. با این حال سالیوان آموزش خود را متوقف نکرد و از والدین هلن درخواست کرد برای افزایش تمرکز او با یکدیگر به کلبه کوچک زمین زراعی پدر هلن نقل مکان کنند.
سالیوان بالاخره با صبر و تلاش مداوم و استفاده از فعالیت های مودر علاقه هلن از جمله گشت و گذار در طبیعت توانست نظر و اعتماد او را به خود جلب کند.
آغاز ارتباط با دنیای بیرون از طریق کلمه «آب»
هلن به تدریج نسبت به بازی با انگشت ها روی کف دست علاقه مند شده بود، اما هنوز از هدف آن آگاهی نداشت تا اینکه یک روز سالیوان او را کنار شیر آب می برد و یکی از دست هایش را زیر آب می گیرد. همزان نیز روی کف دست دیگر هلن کلمه آب را هجی می کند. درست همان لحظه بود که هلن متوجه رابطه بین هجی کردن حروف روی دست و دنیای اطراف خود می شود..
اتهامی تلخ برای هلن 11 ساله
سالیوان سرانجام موفق می شود والدین هلن را به انتقال و ثبت نام او در موسسه نابینایان پرکینز راضی کند. هلن در سال 1888 میلادی تحصیل در این موسسه را آغاز می کند و وارد دنیای جدید و هیجان انگیزی می شود.
او در پرکینز با کودکان دیگری مواجه می شود که همگی برای برقراری ارتباط از هجی کردن کلمات روی دست استفاده می کردند. با کمک سالیوان و مدیر موسسه، مایکل آناگنوس، هلن به موفقیت ها و پیشرفت های چشمگیری در دروس مختلف از جمله زبان فرانسه، ریاضیات، جغرافیا و… دست می یابد.
او در سال 1891 میلادی داستانی را تحت عنوان «پادشاه یخ» می نویسد و آن را به بهانه جشن تولد به مدیر موسسه پرکینز هدیه می دهد. آناگنوس که از این داستان به وجد آمده بود آن را در مجله فارغ التحصیلان پرکینز چاپ می کند، اما بعدها مشخص می شود داستان هلن شباهت زیادی به یکی از داستان های چاپ شده در زمان گذشته دارد. بنابراین خیلی ها هلن را به بازنویسی داستان متهم کردند. این رویداد برای هلن 11 ساله و معلم او بسیار تلخ بود.
چاپ اولین کتاب در دوران دانشگاه
هلن پس از فارغ التحصیلی از مدرسه به کالج آمادگی دختران در شهر کمبریج انگلستان می رود. او در آن زمان میان مردم از محبوبیت خاصی برخوردار بود و با افراد مشهور و تاثیرگذار ارتباط داشت.او با نویسنده مشهور آمریکایی، «مارک تواین» نیز دوستی صمیمانه ای داشت و از طریق او با فردی آشنا شد که مخارج دانشگاهش را برعهده گرفت.
دفاغ از حقوق معلولان و فعال سیاسی و اجتماعی
هلن در 24 سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد. بعد از آن صتمیم گرفت با دنیای بیرون ارتباط بیشتری برقرار و از این طریق به بهبود زندگی افراد معلول، به خصوص نابینایان و ناشنوایان کمک کند. او بعد از فارغ التحصیلی، عضو حزب سوسیالیست شد و مقالات بسیاری در این زمینه چاپ کرد.
هلن که خود در دنیای صامت به سر می برد، تبدیل به صدایی برای دفاع از حقوق معلولان شده بود. او با در میان گذاشتن داستان و تجربیات زندگی خود بهدیگران امید و انگیزه می بخشید. هلن در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرن 20 نقش بسزایی داشت و مسائل بسیاری از جمله حقوق و مشکلات بانوان، صلح طلبی، رفاه معلولان، سوءتغذیه، کنترل بارداری ناخواسته و..را مورد بحث قرار داد. او همچنین در موسسات و سازمان های مختلف برای دفاع از حقوق معلولان و کمک به آموزش آنها عضویت داشت و با شرکت در پویش های خیریه به افزایش آگاهی مردم نسبت به نابینایی و ناشنوایی و جذب منابع مالی برای معلولان کمک می کرد. هلن از دانشگاه های مختلف سراسر جهان از جمله دانشگاه تمپل و هاروارد نیز مدرک دکترای افتخاری دریافت کرده بود.
تلاش تا پای مرگ
معلم دلسوز هلن، سالیوان در طول زندگی خود یک بار ازدواج کرد، اما از هلن جدا نشد و او را به خانه خود آورد. اینوضعیت مدتی بعد باعث جدایی سالیوان از همسرش شد. سالیوان که تا آخرین سال های زندگی خود هلن را همراه می کرد، در نهایت بر اثر مشکلات سلامتی در سال 1936 میلادی از دنیا رفت. هلن نیز در سال 1961 میلادی چند بار دچار سکته مغزی شد و سال های پایانی عمرخود را د رخانه اش واقع در ایالت کانتیکت گذراند. او سرانجام در تاریخ 1 ژوئن 1968 میلادی فقط چند هفته قبل از تولد 88 سالگی اش هنگام خواب درگذشت.
هلن با خدمتگزاری 40 ساله خود در بنیاد آمریکایی نابینایان و دستاوردهای چشمگیرش ثابت کرد با عزم، اراده و پشتکار قوی می توان بر هر مانعی در زندگی غلبه کرد و به موفقیت رسید. داستان زندگی هلن در قالب سریال تلویزیونی، تئاتر و فیلم سینمایی نیز به نمایش درآمده است.
عصای سفید؛ نماد استقلال نابینایان
استفاده از عصا از قرن ها پیش در زندگی افرادنابینا جایگاه ویژه ای داشته است و همچنان از آن به عنوان وسیله کمکی برای رفت و آمد استفاده می شود، اما تاریخچه ابداع عصای سفید به دوران بعد از جنگ جهانی اول باز می رگدد. در سال 1921 میلادی، عکاسی از انگلستان به نام «جیمز بیگز» به دنبال یک حادثه قدرت بینایی خود را برای همیشه از دست می دهد. او برای رفت و آمد در خیابان های اطراف محل زندگی خود عصایی به رنگ سفید انتخاب کرد تا به راحتی در دید وسایل نقلیه قرار بگیرد. تقریبا 43 سال پس از ابداع این عصا و ورود آن به زندگی روزمره افراد نابینا، قانون عصای سفید در آمریکا به تصویب رسید. در این قانون به تمام حقوق اجتماعی افراد نابینا به عنوان عضوی از یک جامعه متمدن اشاره شده است.
طبق قانون عصای سفید، افراد جامعه باید شیوه درست تعامل با نابینایان را بیاموزند. همان طور که امکانات رفاهی و عمومی جامعه مثل عبور از خیابان، قدم زدن در پیاده رو و پارک، استفاده از وسایل حمل و نقل همگانی، سکومت در هتل، مراجعه به مراکز تفریحی، مذهبی و… در اختیار افراد سالم قرار دارد، افراد نابینا نیز باید از تمام این حقوق و امکانات برخوردار باشند. بنابراین هر شخصی یا سازمانی که در امکانات رفاهی و همگانی موود در جامعه برای نابینایان محدودیت ایجاد کند یا حقوق آنها را ندیده بگیرد، مرتکب جرم شده است. مسوولان و سازمان های دولتی نیز موظف هستند نابینایان و کم بینایان را در امور دولتی مشارکت دهند و آنها را به کارکردن تشویق کنند.
منبع : برترینها
ارسال دیدگاه