بگذارید همین ابتدا بگویم؛ سینمای هومن سیدی را دوست دارم. قطعاً فیلم های او نیز مثل هر فیلم دیگری ضعف هایی داشته اند، اما جسارت او را در پرداخت نامتعارف به مسائل ساده و روایت های معمولی همواره تحسین کرده ام.
اگر به موضوع فیلم هایی که او تاکنون ساخته است توجه کنیم، چیز عجیب و غریبی نمی بینیم؛ به بیانی، داستانِ فیلم های او اتفاقاً داستان هایی خطی از وقایع و رخدادهای روزِ جامعه اند؛ مثلاً «سیزده» که بحران های بلوغ یک نوجوان مشکل دار را به تصویر می کشد یا «خشم و هیاهو» که براساس پرونده قتلِ لاله سحرخیزان ساخته شد، اما آنچه این فیلم ها را این چنین متفاوت جلوه می دهد، بازیگوشی ها و به عبارتی خلاقیت هایی است که او در اجرا و کارگردانی به خرج می دهد و باعث می شود فیلم هایش به لحاظ فرم این قدر متفاوت باشند.
«مغزهای کوچک زنگ زده» فیلم عجیبی است. این عجیب بودن در اولین نگاه از فضای آن نشات می گیرد. سیدی در ارائه فضایی ناملموس و بکر در فیلم خود سنگ تمام گذاشته است.باید به بی مکانی جالبی که در کار رعایت شده اشاره کنم. با آنکه در فیلم برخی المان ها چون ماشین پلیس و فضای زندان، مهر تأیید بر این می زنند که لوکیشن ها در ایران است، اما هیج تاکید موکد دیگری بر این نمی شود که موقعیت جغرافیایی فیلم دقیقاً کجاست؛ به عبارتی فضایی که در فیلم می بینیم با حلبی آباد و حاشیه های شهری چون تهران یا دیگر مکانهای ایران فرق دارد و با نوعی آشنایی زدایی هوشمندانه همراه است؛ دعواهای دار و دسته ای، شیوه مافیاگونه خلافکاری برادر بزرگتر، شکور (فرهاد اصلانی) و … همه و همه در خلق این فضای موهوم و نه چندان آشنا دست داشته اند.
در کنار خلق میزانسن هایی جذاب و فضاسازی خاص و درخشان، این بار فیلمنامه درام نیز چفت و بست بیشتری نسبت به کارهای قبلی سیدی دارد و می توان از آن به عنوان یکی از فیلمنامه های درخشان و به دور از حواشی و زوائد این روزهای سینمای ایران نام برد. همچنان تاکید می کنم که نقش اجرا و کارگردانی بر نقش و تاثیر فیلمنامه می چربد و شاید اگر فیلم این اجرای دستِ اول را نداشت، فیلمنامه در حدی متوسط با موضوعی معمولی باقی می ماند، اما درهر حال نمی توان منکر این شد که همه عناصر فیلمنامه در جای درستی قرار گرفته اند، بجا و به اندازه اند و مهم تر از همه اینکه فیلمساز در شخصیت پردازی ها به درستی عمل کرده است.
شخصیت ها در فیلمنامه درست و بجا چیده شده اند؛ با آن که هسته مرکزی آن با شاهین (نوید محمدزاده) شکل می گیرد و دگردیسی اوست که به فیلم جهت می دهد،اما فیلمنامه یک شخصیت مهم و موثر دیگر هم دارد و آن شکور (فرهاد اصلانی) است؛ شخصیتی که چون موتور محرک در دگردیسی شخصیت اصلی نقش دارد و به بیانی در نیمه دوم فیلمنامه جای این دو شخصیت با هم عوض می شود؛ عامل این تحول، دوست او امیر است که مدام به او تاکید می کند باید از نقش یک قربانیِ توسری خور و حرف شنو خارج شود و به قول فیلمساز از نقش «گوسفند»ی به نقش «چوپان»ی درآید.
هیچ کاراکتری در فیلم بی کاربرد نیست و صرفاً برای پر کردن فضا در کار قرار نگرفته است؛ از مادر گرفته تا شهره و حتا همکارش مونا (نازنین بیاتی) نقش هایی کلیدی را در پیشبرد درام ایفا می کنند و در عین حال به تکامل شخصیت شاهین نیز کمک می کنند.
هر فیلم خوب، باید واجد موقعیت هایی خاص در فیلمنامه اش باشد، موقعیت هایی که به آن بعد ببخشد و به عنوان مثال آن صحنه یا سکانس خاص در ذهن مخاطب باقی بماند و بتواند بعدها فیلم مورد نظر را با آن صحنه به یاد آورد.
«مغزهای کوچک زنگ زده» که لحنی خشونت آمیز هم دارد، اوج توحش و فضای اراذل و اوباشی اش را در چند صحنه درخشان به اوج می رساند؛ یکی از آن ها صحنه درخشان سر بریدن مرغ توسط شاهین است که درست پس از آن سفره ای می بینیم و مرغ که پخته شده و سر سفره قرار گرفته است؛ سکانس هایی چون خفه کردن شهره یا حتا مونولوگ درخشان شاهین خطاب به پدرش که از شیشه نوشابه داغ شده و … صحبت می کند، همه و همه بر فضای تنش آلود و خشن کار دامن می زنند و به عنوان سکانس هایی ماندگار از فیلم در ذهن مخاطب نقش می بندند.
از دیگر نکاتی که باز هم به اجرای تمیز و درست کار برمی گردد، باید به بهره گیری خلاقانه هومن سیدی از عنصر «رنگ» اشاره کرد. رنگ های فیلم تیز و زنده اند، همان سرخیِ خالصی که در یکی- دو پوستر فیلم دیده می شود در سراسر فیلم نیز به چشم می آید و این تیرگی و تندی بر تنش موجود در فیلم و تلخی فضای آن می افزاید. این کاربرد درست رنگ در سینمای ایران به ندرت دیده شده است؛ در فیلم های اصغر فرهادی (خصوصاً چهارشنبه سوری و جدایی)، داریوش مهرجویی (هامون، بانو و لیلا) و چند فیلمساز دیگر.
موسیقی متن، از دیگر برگ های برنده کار است. موسیقی یادآور موسیقی های فولکلور امریکای لاتین است و ناخودآگاه هم فضاهایی مبهم از سینمای امریکای لاتین را به یاد می آورد؛ فیلم هایی از سینمای غنی این کشورها که در حلبی آبادها و در وسط دعواهای گنگ های قاچاق و خلاف و اراذل و اوباشی آن خطه ها می گذرد.
اما بزرگ ترین و شاید بارزترین نکته مثبت فیلم بازی بازیگرانش است. نوید محمدزاده، ستاره اصلی فیلم است؛ با آنکه به زعم من محمدزاده عموماً در قالب نقش جوانان سرخورده و عاصی جنوب شهری درخشان تر از نمونه های متضاد آن ظاهر شده است – یا شاید بهتر باشد بگوییم این نقش ها بیشتر به او می آیند- او در اجرای هر نقش با نقش دیگر تفاوت ها و ریزه کاری هایی را قائل می شود که به هیچ وجه و حتی ذره ای هیچ یک از بازی های او را به بازی های پیشین او شبیه نمی کند. شاید در ظاهر به نظر بیاید که شاهینِ این فیلم بسیار شبیه به نقشی ست که او در «ابد و یک روز» یا «بدون تاریخ، بدون امضا» ایفا کرده، اما هر یک از این شخصیت ها دنیای مجزای خود را دارند و وجوه شخصیتی مختلفی دارند که آن ها را از محدوده یک تیپ ثابت دور کرده و بهشان عمق و کاراکتر می دهد.
در کنار او، فرهاد اصلانی نیز یکی از درخشان ترین بازی های فیلم را دارد. اصلانی از آن بازیگرانی است که قادر است در قالب هر نقشی، با هر فراز و نشیبی بنشیند و در همه ی این نقشها درخشان باشد.
«مغزهای کوچک زنگ زده» فیلمی است از جنس سینمای آشنای هومن سیدی با تمامی ریسک پذیری ها و مانورهای قدرتمند او، با تمامی جسارت هایی که ممکن است بسیاری از کارگردانان هم سن و سال او هرگز به خرج ندهند، این فیلم نیز همچون دیگر فیلم های او پویاست و این بار توازن بهتری را میان فرم و محتوا برقرار کرده است و از این جهت از دیگر فیلم های این فیلمساز موفق تر است.
شاید این فیلم از سینمای مورد علاقه ی بسیاری از سینمادوستان دور باشد، شاید از نظر آنها «خشم و هیاهو» داستانِ جذابتری داشته باشد، اما بی شک «مغزهای …» یکی از درخشان ترین فیلم های کارنامه هومن سیدی است که خبر از جهشی موفقیت آمیز و پیشرفتی چشمگیر در سینمای او دارد که باید آن را به فال نیک گرفت و در انتظار فیلم های خوب دیگری از این سینماگر خوش قریحه ماند.
مرجع : سرپوش
ارسال دیدگاه