
شناسنامه کتاب قصههای مجید
نویسنده : هوشنگ مرادی کرمانی
کشور : تهران
زبان : فارسی
گونه ادبی : رمان
ناشر : انتشارات معین
تاریخ نشر : ۱۳۵۸
شمار صفحات : ۶۸۰
معرفی کتاب قصههای مجید
قصههای مجید داستانهای کوتاهی از ماجراجوییهای پسری جسور و باهوش به اسم «مجید» را روایت میکند. این داستانها بر اساس خاطرات واقعی نویسنده، هوشنگ مرادی کرمانی نوشته شدهاند. این کتاب تا به امروز بیش از سی بار تجدید چاپ شده و در سال 1364 عنوان «کتاب برگزیدهٔ سال» را از آن خود کرد.
خلاصه کتاب قصههای مجید
مجید نوجوانی اهل کرمان است، او پدر و مادر خود را از دست داده و با بی بی، مادر بزرگش زندگی می کند. آنان با حقوق باز نشستگی پدر بزرگ روزگار می گذرانند ولی بی بی با بافتن ژاکت و فروش آن ها و مجید با کار در نانوائی در بعد از ظهرها و ایام تابستان کمک خرج خانه هستند.
قصه های مجید در واقع اشاره ای به گوشه هایی از زندگی نوجوانی آقای مرادی کرمانی است. او در برخی از درس ها ضعیف است ولی انشاء خوب می نویسد و آرزو دارد روزی نویسنده شود. او زیاد کتاب می خواند، عاشق فیلم و بازیگری است، اما یتیم است و دستش هم تنگ است. همه این موارد همراه با شیرینکاری های دیگر او دستمایه ای برای خلق فصه های مجید است.

خلاصه کتاب قصههای مجید
معرفی نویسنده کتاب قصههای مجید
هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده توانا و برجستهٔ ایرانی در زمینه کودک و نوجوان، توانسته در بیشتر آثار خود با زبانی طنز مسائل اجتماعی و تربیتی را به شکلی غیرمستقیم طرح کرده و از طریق آن توجه نوجوانان و حتی بزرگسالان را به مشکلات و کاستیهای جامعه زمان خود جلب کند. یکی از این آثار جذاب، کتاب قصههای مجید است که داستان کودکی به اسم مجید را روایت میکند.

هوشنگ مرادی کرمانی
سریال قصههای مجید
در سال 1370 سریالی 9 قسمتی به کارگردانی کیومرث پوراحمد با اقتباس از این کتاب با همین نام با بازیگری پروین دخت یزدانیان و مهدی باقر بیگی ساخته شد. این سریال با استقبال زیاد مخاطبین مواجه شد و هر قسمت آن بیننده را در ماجراهای پر اشک و لبخند مجید غرق میکرد. همچنین سه فیلم سینمایی به نامهای شرم، صبح روز بعد و نان و شعر از روی داستانهای قصههای مجید توسط کیومرث پوراحمد ساخته شد.

مجید بازیگر سریال قصه های مجید
بخشی از کتاب قصههای مجید
باز دست به دامن بیبی شدم که:
_ یالا، برام توپ بخر.
هر چه بیبی عز و جز کرد و دلیل و برهان آورد و از نداری نالید و از توپ بد گفت و آدمهای توپدار را لعنت و نفرین کرد، به خرجم نرفت. راستش نمیشد تو آن محله بدون توپ زندگی کرد. صدای تاپتاپ توپ که از تو کوچه بلند میشد، فیلام یاد هندوستان میکرد و از ترس بیبی جرأت نمیکردم بروم سر کوچه و پایی به توپ بزنم. شاید هم اگر میرفتم آدم توپدار، مثل مهدی، آبرویم را میبرد و خیطم میکرد.
بههرحال، هر چه به گوش بیبی خواندم، و گفتم: «بیبی دور و برتو نگاه کن، ببین، همه توپ دارن. شهر پر از توپ شده، دنیا پر از توپ شده، مردم دارن از نون شبشون میزنن و برای بچههاشون توپ میخرن که غصه نخورن، سرگرم باشن، راحت و آسوده باشن، آنوقت تو از خریدن یه دونه توپ بیقابلیت کوتاهی میکنی، والا مردم بهمون میخندن.»
زیر بار نرفت که نرفت.
ارسال دیدگاه