
معرفی کتاب سه قطره خون اثر صادق هدایت
نام کتاب : کتاب سه قطره خون
نویسنده : صادق هدایت
ناشر چاپی : انتشارات گیوا
تعداد صفحات : ۱۴۴
معرفی کتاب سه قطره خون
کتاب سه قطره خون ، اثر صادق هدایت ، یکی از بهترین داستان نویسان معاصر ایرانی است ، این کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه می باشد ، برخی از این داستان های کوتاه شهرت های بسیاری دارند ، این داستان از داستانهای سوررئالیستی هدایت محسوب میشود.در داستانهای این کتاب، از عشق، دوستی و خیانت میشنویم. از مردی که دختری را به سرپرستی میگیرد اما دست تقدیر به گونهای رقم میخورد که به آن دختر علاقهمند میشود. از عشق نامتعارف مردی پیر به دختری نوجوان و در قصهای دیگر به نام آیینهی شکسته، هدایت تلاش میکند تا عقاید نادرست جامعه را بررسی کرده و به نقد آنها بپردازد.
معرفی نویسنده کتاب سه قطره خون
صادق هدایت در سال 1281 متولد شد او تهرانی بود ، خانواده ی او افرا دولتی بودند ، به علت مریضی تحصیل را رها کرد اما از همان ابتدا به نویسندگی علاقه داشت و کتاب (انسان و حیوان) را در دوران دبیرستان نوشت.صادق هدایت در داستان آیینهی شکسته به خرافات میپردازد و عقاید نادرست مردم را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.

صادق هدایت
خلاصه داستان کتاب سه قطره خون
داستان اول این کتاب درباره ، جوانی به نام احمد است ، که در بیمارستان روانی می باشد ، احمد در خلال صحبتهای خود از آرزوها و تصوراتش میگوید و آنها را حقیقت میپندارد. صادق هدایت در این روایت به افسانهای کهن روی میآورد و تلاش میکند با استفاده از اسطورهها منظور خود را منتقل کند. این اثر یکی بهترین داستانهای این مجموعه است و پایانی غافلگیر کننده دارد.
داستان دوم گرداب به عشق، خیانت و دوستی میپردازد. هدایت در این داستان زندگی جوانی به نام همایون را روایت میکند که دوستش به دلیل نامعلومی خودکشی میکند.
معروف ترین داستان این کتاب نیز داش اکل است ، این قصه روایت عشق مردی پا به سن گذشته و جوانمرد به دختری نوجوان است

رمان های صادق هدایت
کتاب سه قطره خون را چه کسانی بخوانند؟
اگر به داستان های کوتاه علاقه مند هستید و سبک سوررئالیستی را می پسندید این کتاب برای شما مناسب است ، همچنین باید توجه داشت که قلم صادق هدایت ، بسیار گیرا و دلنشین است و می تواند شمارو بسیار جذب کند ، همچنین گفتن واقعیت های جامعه بدون پروا ، از ویژگی های دیگر نوشته های این نویسنده می باشد.
جملاتی از کتاب سه قطره خون
هنوز یک ساعت دیگر مانده تا شاممان را بخوریم؛ از همان خوراکهای چاپی: آش ماست، شیر برنج، چلو، نان و پنیر، آن هم به قدر بخور و نمیر. حسن همه آرزویش این است یک دیگ اشکنه را با چهارتا نان سنگک بخورد؛ وقت مرخصی او که برسد، عوض کاغذ و قلم باید برایش دیگ اشکنه بیاورند.
او هم یکی از آدمهای خوشبخت اینجاست؛ با آن قد کوتاه، خنده احمقانه، گردن کلفت، سر طاس و دستهای کمخته بسته برای ناوه کشی آفریده شده، همه ذرات تنش گواهی میدهند و آن نگاه احمقانه او هم جار میزند که برای ناوه کشی آفریده شده. اگر محمدعلی آنجا سر ناهار و شام نمیایستاد،حسن همهی ما را به خدا رسانیده بود. ولی خود محمدعلی هم مانند مردمان همین دنیا است. چون اینجا هرچه میخواهد میگوید، ولی بک دنیای دیگر است، ورای دنیای مردمان معمولی. یک دکتر داریم که قدرتی خدا، چیزی سرش نمیشود؛ من اگر به جای او بودم، یک شب توی شام همه زهر میریختم میدادم بخورند؛
آنوقت صبح توی باغ میایستادم؛ دستم را به کمر میزدم. مردهها را که میبردند تماشا میکردم. اول که مرا اینجا آوردند، همین وسواس را داشتم که مبادا به من زهر بخورانند. دست به شام و ناهار نمیزدم تا اینکه محمدعلی از آن میچشید. آنوقت میخوردم. شبها هراسان از خواب میپریدم. به خیالم که آمدهاند مرا بکشند. همه اینها چقدر دور و محو شده …! همیشه همان آدمها، همان خوراکها، همان اتاق آبی که تا کمرکش آن کبود است.
ارسال دیدگاه