
مشخصات کتاب سلوک
نویسنده: محمود دولت آبادی
انتشارات: چشمه
تعداد صحفات: ۲۱۲
درباره کتاب سلوک
تاب سلوک محمود دولتآبادی داستانی بلند است از عشقی سنتی، با ماجراهایی دشوار. قیس، عاشق مهتاب است؛ دختری که 17 سال از او کوچکتر است. عشق قیس حالتی سنتی دارد و او در ژرفای علاقهاش به مهتاب، او را متعلق به خود میداند.
تفاوت عشق قیس با مجنون نظامی در آن است که قیس رمان سلوک برای لیلی خود (مهتاب یا مها) شخصیت مستقلی قائل نیست و او را مایملک خویش میداند. تفاوت مهم این داستان عاشقانه با دیگر رمانهای عاشقانه هم در همین است که حتی عشق نتوانسته شخصیت مردسالار و سنتی قیس را دستخوش تغییر کند.

ابتدای کتاب سلوک
خلاصه کتاب سلوک
داستان این کتاب عاشقانه که زمینه فرهنگی شرقی را در خود دارد، روایت عشقی بین «قیس» و «مهتاب» با ۱۷ سال اختلاف سنی را بیان میکند.قیس که نامش یادآور «قیس ملوح» یا همان مجنون ِ لیلی است، دلباخته دختری به نام مهتاب میشود که ۱۷ سال از او کوچکتر است.
این عشق که آتشش مهتاب را هم گرفتار خود کرده است، حسادت بسیاری از جمله خواهران مهتاب را برمیانگیزاند. قیس به عنوان نمادی از مرد شرقی با افکار سنتی و البته گرفتار به نوعی خودشیفتگی، به خاطر عشق دیوانهواری که به او دارد، مهتاب را مایملک خود میداند و هیچ تغییر ارادهای از سمت او را تعریف شده نمیداند.
معرفی نویسنده کتاب سلوک
محمود دولت آبادی نویسندهی مشهور ایرانی متولد دهم مردادماه سال 1310 است. او در روستای دولت آباد سبزوار به دنیا آمد. او تحصیلات ابتداییاش را در دولتآباد گذراند و بعد از آن به مشهد رفت. دولت آبادی در زمان زندگیاش در مشهد با سینما و نمایش آشنا شد. او برای تکمیل دانش سینماییاش به تهران آمد و در تئاتر پارس مشغول به کار شد.

محمود دولت آبادی
بخشی از جملات کتاب سلوک
- مگر انسان مى تواند نابود شدن خودش را از بیرون بنگرد و فرو ریختن هاى نامرئى روح خود را تشخیص بدهد؟
- آدمى هرگز روح خود را از نگاه خود پنهان نمى دارد اگر با خویش در ریا نیاشد؛ و انسان مگر چند چشم محرم مى شناسد تا بتواند دل_باطن خود را در پرتو نگاه ها وابدارد بى هیچ پرهیز و گریز؟
- انسان در مسیر عمر خود مگر چندبار مى تواند به دوستانى بربخورد که از میان آنها همزبانى بیاید؟
- عشق؟! شکفتن و روییدن و لحظه اى کشف شدن. نه، پیش از لحظه؛چندان که مى توانم به یاد بیاورمش، گل به گونه ى آدمیزاد! زبان بند مى آید و کام و زبان خشک مى ماند و اندرونِ تن کوره اى ست که مى سوزد و مى سوزد بى قرار و بى آرام، اما خاموش و گویى در سکونى ابدى. هیچ حرکتى نه ، نه نیز کمترین جنبه اى. عشق در آن میانه چه شلنگ انداز ترقّصى خوش را به جولان در آمده است.
- و آدمى مگر چند چشم محرم مى شماسد تا بتواند خود را، روح خود را، بى پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟

نوشته پشت جلد کتاب سلوک
نوشته پشت جلد کتاب سلوک
اما… دوستان عزیز، با تواضع تمام بگویم ادبیات که از چشم و جان خواننده به نظر دلنشین و زندگی بخش می آید، در جاری شدنش از جان و دست نویسنده، بسی که جان فرسا و هلاکت بار است. دست کم در تجربه شخصی می توانم بگویم آنچه مرا از پای در می آورد، ناممکن بودن نوشتن است. وقتی به ناچار شروع می کنم به نوشتن، چنان است که گویی به دوزخی وارد می شوم، شاید به امید آن که بهشت واری برآورم. اما غالبا درون دهلیزهای آن در می مانم. و
چون سرانجام از آن دهلیزها می گذرم با صرف سال های عمر، از پسِ چندی که برمی گردم و به حاصل کارم می نگرم – حقیقت اینست که غالبا احساسی ناخوشایند دارم. پس گاهی به صرافت می افتم که دورش بریزم یا که بسوزانمش. اما عمری که در پای آن ریخته ام چه می شود؟ بنابراین با بی رحمی به جراحی و تراشیدن و ساییدن همانچه می پردازم که در لحظات نوشتن شوقی جان سوز به آن همه داشته ام. و این جرح و تعدیل بیشتر نابودم می کند. نمونه اش همین کاری که در دست دارم که در مسیر تراش و سایش ها از بیش از هفت نام گذر کرد تا سرانجام در سلوک قرار بیافت.
ارسال دیدگاه