معرفی کتاب بوف کور اثر صادق هدایت

یکشنبه 18 دی 1401 کتاب
معرفی کتاب بوف کور

معرفی کتاب بوف کور

عنوان: بوف کور

نویسنده: صادق هدایت

انتشارات: جاویدان

تعداد صفحات: ۸۷

سبک کتاب : سورئالیسم

 

 

صادق هدایت نویسنده کتاب بوف کور

صادق هدایت از نویسندگان مشهور ایرانی بود او کتاب بوف کور را در سال 1315 در بمبئی منتشر کرد ، سپس در سال 1320 این کتاب در ایران موجود شد ، در همین سال، روزنامه‌ی ایران این کتاب را به‌صورت پاورقی منتشر کرد.

بوف کور به معنای چیست ؟

صادق هدایت نام بوف کور را با الهام گرفتن از یکی از رمان‌های فرانتس هلنس برای کتاب خود انتخاب کرده. اسم این رمان ملوزین است. اراد سورئالیست برخی از نویسندگان پیشین خود را الهام بخش می دانستند ، یکی از نویسندگان پیشین صادق هدایت هلنس بود که همسرش به او خیانت کرد و دچار اختلالات روحی شدیدی بود ، او در این دوران هرشب خوابی را میدید و رمان ملوزین را براساس همین خواب ها نوشت ،
«آن سه تا نردبانِ طنابی را پیدا کردم، که از همان جایِ قبلی آویزان بودند. ملوزین گفت: برویم بالا. خودش سریع‌تر از ما می‌رفت. مهندس با حرکت‌های منظم و مطمئن خودش را بالا می‌کشید. من هم طناب‌های دو طرف نردبان را گرفته بودم و به دنبالش می‌رفتم. با خودم می‌گفتم: اگر البته سرگیجه، این جغد لعنتی، بگذارد. اگر با فریادهایش نترساندم.»

معرفی کتاب بوف کور

معرفی کتاب بوف کور

جملاتی از کتاب بوف کور

  • در چشمهای سیاهش شب ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو میکردم پیدا کردم و در سیاهی مهیب افسونگر آن غوطه ور شدم، مثل این بود که قوه ای را از درون وجودم بیرون می کشند، زمین زیرپایم میلرزید و اگر زمین خورده بودم یک کیف ناگفتنی کرده بودم.
  • فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم
  • آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمی‌کنند که سابقاً یکدیگر را دیده بودند، که رابطه‌ی مرموزی میان آنها وجود داشته است؟ در‌این دنیای پست یا عشق او را می‌خواستم و یا عشق هیچ‌کس را.
  • از دور ریختن عقایدی که بمن تلقین شده بود آرامش مخصوصی در خودم حس میکردم – تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود – فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد – من هنوز باین دنیایی که در آن زندگی میکردم، انس نگرفته بودم، دنیای دیگر بچه دردمن میخورد؟ حس میکردم که این دنیا برای من نبود، برای یکدسته آدمهای بی‌حیا، پررو، گدامنش، معلومات‌فروش چاروادار و چشم و دل گرسته بود – برای کسانی که بفراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می‌جنبانید گدائی میکردند و تملق می‌گفتند – فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته می‌کرد.
  • تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید!
  • حضور مرگ همه‌ی موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه‌ی مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا می‌زند و به سوی خودش می‌خواند. در سن‌هایی که ما هنوز زبان مردم را نمی‌فهمیم اگر گاهی در میان بازی مکث می‌کنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم. و درتمام مدت زندگی مرگ است که به ما اشاره می‌کند. آیا برای کسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو برود و به قدری در فکر غوطه‌ور بشود که از زمان و مکان خودش بی‌خبر بشود و نداند که فکر چه چیز را می‌کند؟ آن‌وقت بعد باید کوشش بکند برای این که به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود. این صدای مرگ است.
    کسانی هستند که از بیست‌سالگی شروع به جان کندن می‌کنند در صورتی که بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگ‌شان خیلی آرام و آهسته مثل پیه‌سوزی که روغنش تمام بشود خاموش می‌شوند.
  • سایه من خیلی پررنگ‌تر و دقیق‌تر از جسم حقیقی من بدیوار افتاده بود، سایه‌ام حقیقی‌تر از وجودم شده بود. گویا پیرمرد خنزر پنزری، مرد قصاب، ننجون و زن لکاته‌ام همه سایه‌های من بوده‌اند، سایه‌هائیکه من میان آن‌ها محبوس بوده‌ام. در اینوقت شبیه یک جغد شده بودم، ولی ناله‌های من در گلویم گیر کرده بود و بشکل لکه‌های خون آن‌ها را تف می‌کردم. شاید جغد هم مرضی دارد که مثل من فکر میکند. سایه‌ام بدیوار درست شبیه جغد شده بود و با حالت خمیده نوشته‌های مرا بدقت میخواند. حتما او خوب می‌فهمید، فقط او میتوانست بفهمد. از گوشه چشمم که بسایه خودم نگاه میکردم می‌ترسیدم.
  • من با خودم فکر کردم «اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد! شاید اصلاً من ستاره نداشته‌ام!»

 

خلاصه کتاب بوف کور

این کتاب از دو بخش تشکیل شده است ، در بخش اول داستان ، درباره فردی است که ساکن خانه‌ای در بیرون خندق در شهر ری می باشد ، وی که حرفهٔ نقاشی روی قلمدان را اختیار کرده‌است به طرز مرموزی همیشه نقشی یکسان بر روی قلمدان می‌کشد که عبارت است از دختری در لباس سیاه که شاخه‌ای گل نیلوفر آبی به پیرمردی که به حالت جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشسته‌است هدیه می‌دهد.

میان دختر و پیرمرد جوی آبی وجود دارد. ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که روزی راوی از سوراخ رف پستوی خانه‌اش که گویا اصلاً چنین سوراخی وجود نداشته‌است منظره‌ای را که همواره نقاشی می‌کرده‌است می‌بیند و مفتون نگاه دختر (اثیری) می‌شود و زندگی‌اش به طرز وحشتناکی دگرگون می‌گردد تا اینکه مغرب‌هنگامی دختر را نشسته در کنار در خانه‌اش می‌یابد…

خلاصه کتاب بوف کور

خلاصه کتاب بوف کور

بخش دوم کتاب  ماجرای راوی در این دنیای تازه در چندین سده قبل است. از اینجا به بعد راوی مشغول نوشتن و شرح ماجرا برای سایه‌اش می‌شود که شکل جغد است و با ولع هرچه تمام تر هرآنچه را راوی می‌نویسد می‌بلعد. راوی در اینجا شخص جوان ولی بیمار و رنجوری است که زنش که راوی او را به نام اصلی نمی‌خواند بلکه از وی تحت عنوان لکاته یاد می‌کند)از وی تمکین نمی‌کند و حاضر به همبستری با شوهرش نیست ولی ده‌ها فاسق دارد. ویژگی‌های ظاهری «لکاته» درست همانند ویژگی‌های ظاهری «دختر اثیری» در بخش نخست رمان است. راوی همچنین به ماجرای آشنایی پدر و مادرش که یک رقاصهٔ هندی بوده‌است اشاره می‌کند و اینکه از کودکی نزد عمه‌اش مادر «لکاته» بزرگ شده‌است.

سبک سورئالیسم چیست ؟

این سبک نوعی سبک آزاد نویسی بدون در نظر گرفتن هیچ قید و بندی حتی در حیطه زبان است.آثار سوررئالیستی انواع و اقسامی دارد، چنان که می توان نوول‌های روانی و نوول‌هائی را که به شیوه «جریان سیال ذهن» نوشته شده‌اند با اندکی مسامحه از فروع آن محسوب داشت. و به این اعتبار می توان به بوف کور نوول روانی هم گفت

شخصیت های داستان بوف کور

شخصیت های داستان بوف کور

شخصیت های داستان بوف کور

  • راوی : ظاهراً تمام داستان از زبان راوی بیان می‌شود. راوی در بخش اول بوف کور جوان نقاشی است که تنها زندگی می‌کند. در بخش دوم راوی نویسنده‌ای است که همسر دارد. او نسبت به همسرش به‌طور هم‌زمان احساس عشق و کینه و اکراه و اشتیاق دارد
  • زن اثیری : زن اثیری یا فرشته از شخصیت‌های بخش نخست داستان است. برخی از ویژگی‌های ظاهری او عبارتند از: سیاه‌پوش بودن، چشم‌های سیاه درشت که سرزنش‌کننده و جذاب هستند، پیشانی بلند، گونه‌های برجسته، چشم‌های مورب ترکمنی، ابروهای باریک به هم پیوسته، لب‌های گوشتالوی نیمه‌باز
  • پیرمرد قوزی :او به صورت پیرمردی که روبری زن اثیری نشسته و راوی او را از سوراخ بالای رف اتاقش می‌بیند و به صورت یک نعش‌کش ظاهر می‌شود. او نخستین بار در توصیف صحنهٔ نقاشی‌های روی قلم‌دان راوی معرفی می‌شود
  • عموی راوی : در بخش اول داستان به دیدن او می‌آید. او شبیه خود راوی و شبیه پدر اوست.
  • لکّاته : از شخصیت‌های بخش دوم داستان است. لکاته زن راوی، دختر عمه و خواهر شیری اوست
  • پیرمرد خنزرپنزری : به گفتهٔ دایهٔ راوی، در جوانی کوزه‌گر بوده‌است. او در بیرون از خانهٔ راوی بساطی پهن کرده‌است و با لکّاته (زن راوی) رابطه دارد.
  • دایه : دایهٔ راوی و لکاته است. او در بخش دوم داستان از راوی پرستاری می‌کند. دایه راوی را دیوانه می‌داند

معرفی کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی

کتاب دختری که رهایش کردی

معرفی کتاب دختری که رهایش کردی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا