
شعر سرآغاز از باب دوم کتاب بوستان است که سعدی باب احسان را با این شعر آغاز کرده است.
اگر هوشمندی به معنی گرای /که معنی بماند ز صورت به جای
که را دانش و جود و تقوی نبود/به صورت درش هیچ معنی نبود
کسی خسبد آسوده در زیر گل/که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش/به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست/که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراکنده دل/پراکندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست/که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن/که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد/که با خود نصیبی به عقبی برد
به غمخوارگی چون سرانگشت من/نخارد کس اندر جهان پشت من
مکن، بر کف دست نه هر چه هست/که فردا به دندان بری پشت دست
به پوشیدن ستر درویش کوش/که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب/مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر/که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر/که روزی تو دلخسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن/ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهندهای بر در دیگران؟/به شکرانه خواهنده از در مران
ارسال دیدگاه