زیباترین شعرهای عاشقانه گلایه از تنهایی و دوری
آنجا که دلی بود…
به میخانه نشستیم،
آن تـوبه صــد ساله…
به پیمانـه شکستیم،
از آتـش دوزخ…
نهراسیم که آن شب،
ما تـوبه شکستیم…
ولی دل نشکستیم.
شک ندارم که تو مانند خودم دلتنگی
با جهانی جهت دیدن من در جنگی
شک ندارم که دل شیشه ای شفافت
خورده ازغربت ودوری،به میانش سنگی
گرچه دوریم و ز دیدار رخت محرومم
در دلم میشنوم از نفست آهنگی
ازغم دوری توحال خوشی دردل نیست
شادم اما که تو با قلب خودم دلتنگی
ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻓﻮﺭﯾﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻬﻤﻦ،
ﻭﻟﻨﺘﺎﻳﻦ ﻳﺎ ﺳﭙﻨﺪﺍﺭﻣﺰﮔﺎﻥ،
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ،
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺻﻼ؟
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ …
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ، ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ؛
ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ …
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺣﺘﯽ،
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﺮﺍ ﻟﻮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ …
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ،
ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻧﺖ …
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ،
ﺧﺮﺱ ﻋﺮﻭﺳﮑﯽ ﺑﺨﺮﯼ ﯾﺎ ﻗﻠﺐ ﺷﮑﻼﺗﯽ؛
ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﺧﻂ ﺷﻌﺮ ﺑﻔﺮﺳﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻌﺪﻱ،
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺟﺎﻧﯽ …
ﻳﻚ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﺩﻱ…
می دونی آخر هر عشق، ته تهش چیه؟
یا مرگه ؛
یا جدایی ؛
یا عادت ؛
یه وقتایی هم نفرت ..
خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛
اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛
اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛
اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن
از هر بیچاره یی بیچاره ترن
تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم ؟؟!
خاطره های تلخت
هر شب مرا
به رگبار می بندند…
اما
هنوز نبض عشقت می زند !
به من بگو
چقدر یک نفر می تواند
هرشب
به قلب خودش شلیک کند
و صبح ، دوباره
دوست داشتن ات را
از سر شروع کند؟؟!!
جمعه شد،
درد جدایی تو دلگیرم کرد
خاطرات تو به یاد آمد
و درگیرم کرد
خواستم نام تو را
از دل خود پاک کنم
آخرین بوسه تو
باز زمین گیرم کرد…
فقط عاشقانی از عصر جمعه جان سالم به در میبرند
که ظهر به خودشان برسند
آب و شانه کنند و
پیراهن معشوق را تن کنند!
روحش شاد میگفت
پیراهن معشوق تب تند دارد
هذیان فوری می آورد!
خدا بیامرز تا آخرین جمعه
پیراهن آقا جان را تن میکرد و میگفت دوستش نداشتم اصلا خدا بیامرز را…
اشتباه بود از اول…
خب نارفیق بگو ببینم؛
این داستان را قبلا گفته بودم برایت که یک پیراهن هم برایم یادگار نگذاشتی؟
حتی یک پیراهن؟
مچاله شده ام
بین احساس هایم
بین دانسـته ها و ندانسته هایم
بین این سر درد های همیشگی
بین تو
بین دوست داشتن
مچاله شده ام به طرز دردنـاكـی غم انگیز
نـه برای تو برای خودم
برای منـی كه روز ها را میشمارم
همه چیز خلاصه میشود در تو
و من به طرز عجیبی در حسرت ثانیه هـآ مچاله شده ام …
بگو_چطور_برایت_بمیرم
تا_دست_کم
تمام_پنجشنبه_ها_را_به_من_فکر_کنی⁉️
برای دوست داشتنت
حق انتخابی نداشتم …
دُرست مثل
انتخاب خانواده و ملیتم ،
وگرنه كدام زنِ عاقلی
عاشق مردی می شود كه
دور است ،
دیر می آید
و
سخت می گوید
“ دوستت دارم ! “
بعد رفتنت از خدا خواستم
فراموشی بگیرم
شاید از غصه ها جدا گردم
و
اجابت شد!
حال
گاهی می روم
چای می ریزم
و می نشینم همان جای همیشگی
برای سرکشیدن خستگی ها،
نگاهم می افتد
به دو استکان چایی که پشت
این حواس پرتی
برای تو و خودم
ریخته ام!
و
تو نمیدانی
که
این فراموشی لعنتی
هر روز چطور
می کـُشـَدم….
هر شب
با وساطت یک قرص سفید
چمدان چشم هایم را می بندم و
به سمت خواب های تو راه می افتم
به سمت دست هایت
که خواب رفته اند
وَ چشم هایت
که خواب مانده اند از دیدنم
به رؤیای تو که پا می گذارم
زیر پایم
خالی می شود
می دانم صبح نشده
بلند می شوم
با چمدانی پر از گریه
به خانه ی تنهایی ام باز می گردم ..
دوست داشتنت
از دیوار احساسم
نیلوفرانه قد می کشد
هزار و یک قصه می نویسد ؛
و نداشتنت
هزار و یک شکل
به خودش می گیرد ؛
گاها مردابی می شوم نا امید
که در غم فقدانت ،
هیچ پرنده ای را
به بسترش راه نمی دهد
تا مبادا شاد بخواند …
هیچ طراوتی را نمی پذیرد ؛
و گلی تا نیامدنت
حق رویش ندارد !
شده ام مردابی
رو به زوال …
مرا دریاب تا آغوش….
دلم که میگیرد
نه سراغ عکسهایت میروم
نـه دل خوش میکنم
به دوستت دارمهای فاصله دارت
دلـم که میگیرد
تنگتر خودم را در آغوش میگیرم
شاید چیزی از تو
جا مانده باشد
میان من …
همیشه فکر میکردم که
بدترین چیز توی زندگی اینه که
تنها باشی، ولی نه،
حالا فهمیدم که بدترین چیز
توی زندگی بودن با آدمیه که
باعث میشه احساس تنهایی کنی
ارسال دیدگاه