روزنامه شرق: چارلی و كارخانه شكلاتسازی، تمساح غولپیكر، داستانهای نامنتظره، لاكپشت، داستان شگفتانگیز هِنری شوگر و شش داستان دیگر، روباه شگفتانگیز، انگشت سحرآمیز، ماتیلدا، من و ماتیلدا و پلی، داروی شگفتانگیز جورج و غول بزرگ به عنوان پرخوانندهترین كتابهای كودك جهان انتخاب شدهاند.
وبسایت رسمی این نویسنده انگلیسی نوشته است در نظرسنجیهای اخیر این چند كتاب را بیش از باقی آثار رولد دال، كودكان خواندهاند. با این حال جدای از این كتابها بیشتر آثار دال همچنان به زبانهای گوناگون ترجمه میشوند و خوانندگان خود را دارند. مجله تایم چندی پیش به او لقب محبوبترین نویسنده كودكان در همه اعصار را بخشید و او را به عنوان یكی از صد شخصیت برتر جهان كه دنیای كودكان را دگرگون میكنند، انتخاب كرد.
دو دهه از مرگ او میگذرد اما همچنان كتابهای او پرفروش هستند و بنیاد او یكی از معتبرترین جایزههای ادبی كودك را برگزار میكند. این روزها هم به كمك بنیاد او كودكانی از سراسر دنیا میتوانند به دیدن خانهای كه رولد دال قصههای عجیباش را در آنجا مینوشت، بیایند و در یك تور قصهخوانی شركت كنند. توری كه رفتهرفته تبدیل به یك فستیوال ادبی میشود، بچههای كتابخوان به خانه رولد دال میآیند و در كمپی كه در همان نزدیكی تاسیس شده، اقامت میكنند و در طول این سفر قصه مینویسند و برای نویسندههای بزرگ دیگری كه اداره این تور را به عهده دارند، میخوانند.
رولد دال و بچههای نویسنده
رولد دال به پرورش خلاقیت كودكان اعتقاد عمیقی داشت و معتقد بود دنیای ذهنی كودكان پر است از خیالبافیهایی كه یك نویسنده برای خلق هر كدام از آن تصاویر باید ماهها زحمت بكشد. او قصد داشت پروژهای آموزشی را برای كودكان كلید بزند اما این پروژه تنها در حد یك قرارداد باقی ماند و چندی پیش اولین اتودهای او در اینباره پیدا شد. دست نوشته او برای آموزش داستاننویسی به كودكان، چندی پیش در یك حراج به فروش رفت و اثری كه هرگز منتشر نشده است، با عنوان «چشمهای آقای كروآكر» به قیمت دو هزار دلار فروخته شد. این قصه ناتمام را رولد دال با ماشین تایپ كرده است، متن دو صفحهای كه احتمالا اگر كامل میشد، باز هم یكی از محبوبترینهای این نویسنده بود. رولد دال عنوان «چشمهای آقای كروآكر» را بالای آن تایپ كرده است.
او این قطعه ناتمام و كوتاه را در سال 1982 برای دو ناشر جوان آمریكایی كه قصد داشتند كتابی برای كودكان منتشر كنند و به وسیله آن آنها را به نوشتن ترغیب كنند، نوشته بود. این دو ناشر جوان یعنی جری بیدرمن و تام سیلكبركلاید موفق شدند نوشتههایی در این زمینه از نویسندگان سرشناس تهیه كنند. این نوشتهها شامل داستانهای كوتاه ناتمامی بود كه بچهها باید خودشان آن را تمام كنند. این دو ناشر قصد داشتند كتابشان را با عنوان «كتاب قصه كودكان خودت انجامش بده» منتشر كنند. دال برای نوشتن این قصه 200 دلار دریافت كرده بود اما دو ناشر آمریكایی درگیر كارهای دیگرشان شدند و این اثر سرانجام منتشر نشد. برای همین هم داستان ناتمام «چشمهای آقای كروآكر» سالها در انباری در كالیفرنیا باقی ماند.
داستان درباره یك دختر و پسر است كه تصمیم میگیرند به پیك نیك بروند اما نمیدانند كه برای رفتن به جنگل مجبورند از برابر منزل آقای كروآكر عبور كنند. آنها وقتی به جلوی این منزل میرسند، ناگهان سگشان به سمت خانه آقای كروآكر میرود و… دال قصه را همینجا رها كرده و پایان آن را به بچهها واگذار كرده است.
كلبه شگفتانگیز
اصلا عجیب نیست كه فكر كنیم رولد دال داستانهایش را در فضایی شبیه به داستانهایش خلق كرده است. بله او قصههایش را در یك آپارتمان معمولی نمینوشت، همه این قصههای جذاب كه حتی هری پاتر هم نتوانست آنها را پس بزند و آنها را به دست فراموشی بسپارد، در یك كلبه شگفتانگیز نوشته شدهاند. كلبهای كه حالا بچهها با دیدنش میفهمند كه چقدر رولد دال را بیشتر دوست دارند.
وقتی «تیم برتون» برای امضای قرارداد با بنیاد رولد دال برای ساخت فیلم «چارلی و كارخانه شكلاتسازی» به این كلبه آمده بود، طاقتش را از دست داده و ساعتها برای همسر رولد دال گریسته بود و از این رویایی كه در واقعیت ساخته شده دهاناش باز مانده بود. فیلیسیتی دال میگوید: «تیم برتون باور نمیكرد كه چنین جایی وجود داشته باشد، داد میزد و به من میگفت خانم دال تو رو خدا به من بگویید كلبه رولد دال چیزی نیست كه خواب میبینم» همانطور كه آن را ترك كرده، دستنخورده باقی مانده است. با رنگهای ورقورق و كمرنگ شده دیوارها و پنجرههای خاك گرفته. تقریبا تمام فضای درون كلبه را صندلی راحتی اشغال كرده است. دال روی این صندلی، یكجور خز گرم كشیده بود كه حالا این خز پر از خزههای سبز شده است.
صندلی دستهدار قدیمی كه بخشی از پشت آن را برداشتهاند برای اینكه راحتتر توی آن لم داد و نوشت. زیر صندلی هم كیسهخواب كهنهای وجود دارد كه نشان میدهد سالهای سال از آن استفاده شده است. روزهای سرد و مه گرفته لندن هم او باز ترجیح میداد در این كلبه بنویسد و برای فرار از سرما پاهایش را درون این كیسهخواب میگذاشت تا گرم بمانند و بعد هم یك میز عسلی رنگ و رو رفته را زیرپایش میگذاشت. نقاشیای از «ﺗﺋﻮ»، پسر دال با سوزن به دیوار زده شده، گوشههای قلمرو «دال» شامل امكان بیحدومرز و تخیل رهاست، او همه نامههایی را كه در این سال از دانشآموزان دریافت كرده بود را روی دیوار چسبانده بود.
روی میزی كوچك خنزرپنزرهای عجیبوغریبی هست كه در بساط هیچ جمعه بازاری پیدا نمیشوند. توپ نقرهای بزرگی كه پنج برابر توپ بسكتبال است. فیلیسیتی با عشق به این توپ نگاه میكند و میگوید این توپ حاصل همه شكلاتهایی است كه دال از جوانی تا پیش از مرگش خورده است، او عاشق كاغذ شكلات بود. لیوانی پر از مدادهای نوكتیز و بستهای كاغذ A4 خطدار كه گذشت زمان رنگشان را زرد كرده نیز آنجاست.
كلبه بینهایت سرد است. بخاری برقیای كه با طناب به سقف وصل شده، پس از مرگ دال بر اثر سرطان خون در 18 سال پیش، روشن نشده است اما سرمایی از نوعی دیگر نیز اینجا را فرا گرفته. همهچیز هست بهجز آدمی كه آنها را اینگونه قرار داده. «فیلیسیتی» بیوه دال دوست ندارد وارد كلبه شود و اجازه نمیدهد عكاس درون كلبه از او عكس بگیرد زیرا بودن در مكانی كه وسایل همسر مرحومش در آن قرار دارد، برایش بسیار دشوار است، وقتی از او پرسیدم زندگی بدون «دال» چطور است با حالتی جدی و خشن میگوید: «مثل جهنم» بعد صدایش میلرزد و شروع به گریه میكند.
اندكی بعد دستش را روی صورتش میكشد، اشكهایش ناپدید میشوند، 65 سال پس از چاپ نخستین اثر «دال»، كتابهای او را همچنان نزدیك به یك میلیون نسخه در سال میفروشند و تاكنون نسخههای سینمایی و كارتونی نیز از برخی از این آثار ساخته شده و لبخندی كوچك و خجالتی جای آن را میگیرد: «به هر حال همانطور كه خودش در «دنی» [دنی، قهرمان جهان (1975)] میگوید والدین باید درخشان باشند، او خودش فرد درخشانی بود، برای همه.» مردم فكر میكنند «رولد دال» را میشناسند. اكثر ما كتابهایش را خواندهایم و آنها با تخیل خارقالعاده و طنز خوفناكشان كودكی ما را شكل دادهاند. قلمرو «دال» شامل امكان بیحدومرز و تخیل رهاست، دنیایی كه در آن پای جادوگران انگشت ندارد و هلوهای بزرگ مانند بالن در هوا حركت میكنند.
آقای دال اینجا هستند؟
هنوز هم بچهها گاهی به خانه او كه اكنون فیلیسیتی به تنهایی در آن زندگی میكند، سر میزنند. «ناراحتكننده است، آنها از پشت ورودی سرك میكشند و میپرسند: رولد دال اینجا زندگی میكند، نه؟ و من میگویم: اینجا زندگی میكرد. آنها باز میپرسند: اوه، اسبابكشی كرده؟ و من مجبورم بگویم: نه، چون اگر بگویم او مرده. این خبر به هم میریزدشان.» فیلیسیتی به ندرت مصاحبه میكند، با اینحال برای تبلیغ «جایزه كتابهای بامزه رولد دال» قبول كرد تا با ما صحبت كند. «جایزه طنز رولد دال» هر سال به خندهدارترین كتاب كودك سال اهدا میشود. این جایزه كه توسط موسسه خیریه كتاب سازمانیافته توسط هیاتی كه «مایكل روزن» نویسنده برجسته كودكان و «سوفی دال» نوه «رولد دال» عضو آن هستند، داوری میشود.
«جایزه كتابهای بامزه رولد دال» در نوع خود پیشگام است و مایكل روزن برنده سابق جایزه افتخاری ادبیات كودك و نوجوان بریتانیا در سال 2008 آن را بنیاد گذاشت تا بزرگداشتی باشد برای كتابهایی كه خنده را به لبها میآورند. هدف از اهدای جایزه كتابهای بامزه، تشویق خانوادهها به خواندن دستهجمعی و كشف لذت از طریق خواندن كتابهای خندهدار، برجسته كردن كتابهای طنز به عنوان كتابهای خواندنی و شادیبخش، معرفی نمونههای خوب آثار طنز به كودكان، نوجوانان و تشویق نویسندگان و تصویرگران اینگونه آثار است. فیلیسیتی دال میگوید: «مردم اغلب از من میپرسند: آیا او خیلی جوك میگفت؟ نه، فقط در داستانهایش و در توصیف چیزها اینطور بود. شوخطبعی او مخفی و واژگون بود. مثل یك كمدین نبود.»
«بچهها دوستانش بودند و این باعث میشد كه ادامه دهد. این واقعیت كه آنها كتابهایش را دوست داشتند، برایش مثل یك معجزه بود و میگفت: احساس یك ستاره پاپ را دارم.»
خانه «دال» مثل یك كلبه بسیار بزرگ با سقفی كوتاه است كه اتاقهایش به رنگ زرد و صورتی نقاشی شدهاند. همه جا عكسهایی از «دال» و تصاویری قاب شده كه توسط «كوﺋﻨﺘﻴﻦ بلیك» دوست و تصویرگر كتابهایش كشیده شدهاند، دیده میشود. بیوه دال معتقد است كه یكی از دلایل محبوبیت «دال» این است كه او با كودكان طوری صحبت میكرد كه آنها احساس میكردند با او برابرند و این به این دلیل بود كه «دال» هرگز احساس حیرت كودكانه خود را از دست نداد، وقتی به پایان نوشتن یك كتاب نزدیك میشد، ترشرو و بدخلق میشد. یادم میآید به او میگفتم: ولی وقتی به پایان نزدیك میشوی باید خوشحال باشی! و او میگفت: تو درك نمیكنی از این میترسم كه دیگر نتوانم یكی دیگر بنویسم.»
از كلبه نویسندگی «دال» كه خارج میشویم، فیلیسیتی مرا از راهی كه از میان باغ میگذرد، راهنمایی میكند وقتی مسیر شیبی رو به پایین پیدا میكند، میایستد و به تكه سنگ یشم براق و بزرگی اشاره میكند كه در مسیر سنگی كار شده است. او میگوید كودكی استرالیایی پس از شنیدن صدای «دال» از رادیو این سنگ را برای او فرستاده. «یك روز بعدازظهر ما داشتیم مثل همیشه در باغ میگشتیم كه او گفت: متوجه تغییر چیزی شدهای؟ من سرم را بالا گرفتم و او گفت: چرا همیشه به بالا نگاه میكنی؟ بعد من به پایین نگاه كردم و دیدم كه یك حفره كوچك در زمین ایجاد كرده و سنگ یشم را طوری كه قسمت سبز رنگش رو به بالا باشد، در آن فرو كرده است.» فیلیسیتی آهی میكشد و میگوید: «میدانی، این چیزهاست كه در زندگی اهمیت دارد.»
مرجع: مجله برترینها
ارسال دیدگاه