
مشخصات رمان پنجره
نام رمان:رمان پنجره
نویسنده: فهیمه رحیمی
ژانر : عاشقانه
ملیت : ایرانی
سال چاپ: 1395
تعداد صفحات: 460
درباره رمان پنجره
رمان پنجره داستان عاشقانهی دختری با دبیر ادبیاتش است که البته پس از سالها و با رخدادهای بسیار سرانجام در میانسالی به هم میرسند. گرچه هیچ اشارهی مستقیمی به زمان وقوع حوادث نمیشود اما از بستر ماجراها مثل دبیرستان دخترانهای که معلمان مرد دارد میتوان فهمید که مربوط به دوران پیش از انقلاب است.
شخصیت اصلی ماجرا دختری در سالهای پایان نوجوانی است که کل داستان را از زبان او میخوانیم و گرچه علت و انگیزهی رفتارهایش چندان روشن نیست اما با حال و هوایی که آن را به عنوان دوران بلوغ میشناسیم هماهنگی دارد.
در داستان هیچ نشانهای که حوادث یا شرایط سیاسی و فضای جامعه را شرح دهد وجود ندارد (تنها در بخشی از داستان که به آشنایی راوی با دختری به نام ورده اختصاص دارد اشاره میشود که آنها جزو ایرانیانی هستند که از عراق رانده شدهاند)
با اینحال داستان منعکس کنندهی روابط اجتماعی دوران خودش هست، از نوع مناسبات بین همسایگان گرفته تا روابط و شکل خانواده در آن دوران که گرچه شاید در زمان نوشتن رمان آنقدر ویژه به حساب نمیآمده و نیت خاصی از شرح و ثبت آن نبوده اما در نگاه امروز گویا ثبت شکلی از روابط خانوادگی را انجام داده است.
نویسنده رمان پنجره کیست؟
فهیمه رحیمی نویسنده رمانهای عامهپسند ایرانی بود.وی در خرداد سال ۱۳۳۱ در تهران به دنیا آمد.وی با داشتن ۷ کتاب در میان ۴۷ کتاب پرفروش پس از انقلاب ۵۷ در ایران، رکورددار آن فهرست بودهاست.
او قبل از آنکه لقب دنیل استیل ایرانی را از آن خود کند به عنوان خبرنگار مشغول به کار بود و تجربیاتی در این زمینه دارد.فهیمه رحیمی را میتوان نویسندهای عاشقانه نویس و عامه پسند دانست که در خلال داستانهای خود به احساسات زنانهای همچون، ترس، عشق و امید و آرزو میپردازد.رمان پنجره از آثار اوست
قسمتی از رمان پنجره
وقتی وارد ساختمان شدم بیشتر تعجب کردم . کف سالن با پارکت فرش شده بود و یک دست مبل شیک با میز و صندلی ناهارخوری در آن به چشم می خورد . لوسترهای بلند با اشکهایی بسیار ، زیبایی سالن را چند برابر می کرد . در فرصتی که به دست آمد از فریدون پرسید : اینها هم مال ماست ؟
لبخندی زد و گفت: هرچه که می بینی مال ماست .
خانه ها با هم قابل قیاس نبودند . سالن بزرگ بود و با پله های مارپیچ به طبقه ی دیگر متصل می شد و در سمت چپ سالن ، راهرو نسبتا باریکی بود که در طرفین آن دو اتاق روبروی هم قرار داشت و به آشپزخانه ی بزرگی منتهی می شد . هر اتاق حمام و دستشویی داشت . من محو تماشا بودم که فریدون با عصبانیت گفت : فرصت کافی برای دیدن داری بیا کمک کن .
با مرسده آنچه مربوط به طبقه ی بالا بود بردیم ، طبقه ی بالا هم مثل پایین بود ؛ با این تفاوت که آشپزخانه به وسیله ی دکور از سالن جدا می شد . اتاق من و مرسده بزرگ بود و یک کمد دیواری همخوان با رنگ اتاق داشت .
پیش از هر کاری به طرف پنجره دویدم و آنرا باز کردم . پنجره ی ما به کوچه ی باریکی روبه روی پنجره ی همسایه باز می شد . بادنیمی از پرده ی همسایه را به کوچه آورده بود و گلدانی پر از گل هم از پشت شیشه خودنمایی می کرد . حدس زدم اتاق دختر همسایه باشد .
به مرسده گفتم : چه خوب است اگر با دختر این اتاق آشنا شویم . چون با رفتن تو و فریدون من واقعا تنها می مانم .
نگاه مرسده به روی پنجره ی همسایه متوقف شد و گفت : اگر حدس تو درست باشد و این اتاق متعلق به دختر همسایه باشد مطمئنم که با نزدیکی این دو پنجره به هم تو به زودی دوست پیدا می کنی . نگران نباش . .
کارگرها تخت خوابهایمان را بالا آوردند و با سلیقه ی مرسده هر کدام در جای خود قرار گرفت .
اندوهی که تا ساعتی پیش در دل داشتم رخت بربست . جذبه ی محیط و خانه ی روحی تازه در کالبدم دمید . درست مثل تولدی دوباره . همه چیز نو جلوه می کرد حتی اثاث آشنای قدیمی مان ، چیدن وسایل را به بعد موکول کردیم و برای کمک به مادر به پایین رفتیم . مادر خواست تا برای کارگران چای درست کنم . پیدا کردن سماور از میان کارتونها دشوار نبود زیرا مرسده باسلیقه ی خاصی روی تمام آنها را نوشته بود . هنگامی که سماور را یافتم به برق زدم و دیگر وسایل را نیز به راحتی دیدم و چای را آماده کردم . با ورود خانواده ی خاله ام کارها سرعت بیشتری به خود گرفت و مردها ، مخصوصا فریدون با اشتیاقی بیشتر به کار پرداختند .
شیده ، دختر خاله ام نامزد و همسر آینده ی فریدون بود . با ورود او ، فریدون خستگی را به کلی فراموش و با پشتکار بیشتری وسایل را جا به جا کرد . تا پایان تحصیلات فریدون بیش از دو سالی باقی نمانده بود . او در دانشگاه دهلی جامعه شناسی می خواند . فریدون پس از گرفتن دیپلم و پایان خدمت سربازی درکنکور شرکت کرد و چون قبول نشد ، بخت خود رادر هندوستان آزمود و خوشبختانه موفق شد . پیش از رفتن ، شیده را نامزد کرد تا پس از پایان تحصیلاتش با هم ازدواج کنند .
پدر مایل بود که او شیده را هم با خود ببرد اما شیده مخالفت کرد . میگفت : برای فریدون دشوارخواهد بود که هم مسئولیت اورا بپذیرد و هم به درس بپردازد .
این بود که فریدون به تنهایی عازم شد . چند روز دیگر هم مرسده برای شرکت در کنکور پزشکی بااو به هندوستان می رود . تنها من می مانم و دو سال تحصیل که بعد از اتمام آن من هم به مرسده ملحق می شوم . من از مرسده دو سال کوچکتر هستم اما از نظر قد واندام درست همطراز او .
شباهت فوق العاده ی ما به یکدیگر همیشه موجب شگفتی دیگران می شود ف به ط.ری که اگر خال کنار لب من نباشد ، تشخیص ما از یکدیگر مشکل است .
گاهی من و مرسده برای اینکه دوستانمان را به اشتباه بیاندازیم ، او خالی گوشه ی لبش می گذارد و با هم وارد جمع می شویم . وجود دو مینا در یک زمان همه را به اشتباه می اندازد و غالبا مرسده ، مینا خطاب می شود .عموی بزرگم به علت کخولت سن بیش از دیگران اشتباه می کند و غالبا مرا هم مرسده خطاب می کند . ……….
ارسال دیدگاه