مشخصات رمان توسکا
نوان:رمان توسکا
نویسنده:هما پور اصفهانی
ژانر:عاشقانه | طنز | اجتماعی
تعداد صفحات:862
نویسنده کتاب توسکا
معرفی کتاب توسکا اثر هما پوراصفهانی
“هما پوراصفهانی” نویسنده ی جوان و پرکار داستان “توسکا” است که اکنون عمدتا عاشقانه های اجتماعی را به رشته ی تحریر در می آورد.
خلاصه رمان توسکا اثر هما پور اصفهانی
“توسکا”، دختر جوانی که سال ها آرزوی بازیگری داشت ، بعد از یک تست تفننی، انتخاب می شود که در فیلمی بازی کند و از آن به بعد سریعا مشهور می شود. این شهرت به آشنایی “توسکا” با آرشاویر پارسیان ، خواننده معروف، منجر می شود و دیری نمی پاید که عاشق او می شود. غافل از اینکه زندگی این مرد پر از رمز و راز است.
بخشی از رمان توسکا اثر هما پور اصفهانی
به ساعتم نگاه کردم و غر زدم ….-اه … چهار ساعته اینجا علاف شدیم … طناز… خاک برسرت اینا همه کلاهبرداریه بیا بریم یه کوفتی بکنیم تو این شیکمامون …مردم از گشنگی …از ساعت هشت صبح تا حالا اینجاییم … طناز نگاهی به صف انداخت و در حالی که با نیازمندیها خودشو باد می زد گفت:
-ده نفر بیشتر جلومون نیستن خره … یه ذره دیگه دندون سر کبدت بذار رفتیم تو … نگاهی عاقل اندر سفیهانه بهش کردم … موهای حنایی رنگ داشت با چشمای قهوه ای روشن … خوشگل بود و تو دل برو … با هم دوست بودیم ولی نه خیلی صمیمی… یه وقتایی که کارمون به هم گره می خورد یاد هم می افتادیم … یعنی آخردوستی بودیما!!! ولی حقیقت این بود که من به خاطر صمیمیت زیادم با بابام زیاد علاقه ای به دوست شدن با کسی نداشتم … بابام دنیام بود … مامانمو هم خیلی دوست داشتم ولی بابا یه چیز دیگه بود … طناز توی یکی از
روزنامه ها یه خبری خونده بود و از دیروز منو دیوونه کرده بود … یکی ازکارگردانهای بزرگ برای یکی از کاراش نیاز به یه چهره داره … چهره ای که شناخته شده نباشه … و آدرس اینجا رو داده بودن برای تست … اگه توی تست قبول می شدی تازه می رفتی کلاس بازیگری … هیچ وقت به بازیگر شدن فکرنکرده بودم … بابا این جور کارارو دوست نداشت … همیشه بهم می گفت:
– دخترم قانع باش و به زندگی عادیت رضایت بده … اون بالا بالاها هیچ خبری نیست … اگه یه آب باریکه رو بگیری و بری هیچ وقت ضربه نمی خوری … ولی شهرت و ثروت و مقام ممکنه به زمین بزندت و اونوقت روحت داغون می شه … اخلاقش این بود … اهل ریسک کردن نبود … منم به خودش رفته بودم برای همینم فقط دنبال طناز راه افتاده بودم تا اون تستشو بده و ضایع بشه و با هم برگردیم… محال بود توی این جمعیت اون شانسی داشته باشه … همه دخترا یا فوق العاده خوشگل بودن یا با آرایشهای غلیظ خودشون رو فوق العاده خوشگل نشون میدادن … طنازم سودای شهرت توی سرش افتاده بود که اومده بود وگرنه فکر نکنم استعداد چندانی داشته باشه …
نفر جلویی ما هم رفت توی اتاق … بالاخره رسیدیم به در قهوه ای رنگ اتاقی که توش تست می گرفتن و اصلا معلوم نبود اون تو چه خبره!!! حتی نمی دونستیم چند نفر اون تو نشستن ….پشت در اتاق و روبروی ما یه میز بود که پشتش یه دختر محجبه نشسته بود و اسم و فامیلا رومی نوشت و یه شماره می داد به هر نفر … همه کارها کلیشه ای … دویست سیصدنفر جلومون رفته بودن تو… دویست سیصد نفرم پشت سرمون بودن … هر کی یه چیزی دستش بود و داشت خودشو باد می زد …
در باز شد … دختری که رفته بود تو با قیافه ای سرخ شده اومد بیرون …. وا!!!! انگار مجبوره وقتی اینقدر خجالت می کشه بره تست بده … فکر کن این بخواد بشه بازیگر و همبازی فلانی …چه شود!!!! خودم می شم بیننده درجه یکش … خنده ام گرفت … منشیه پاشد رفت توی اتاق رو به طناز گفتم:
– قلبت تو دهنته؟! دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت: – گمشو بابا … هولم نکن ببینم این چهره ام سینمایی می شه یا نه … – بابا اعتماد به نفس!!! منشیه اومد بیرون … دستمو گذاشتم پشت کمر طناز و گفتم: – برو تو … سوپر استار آینده!! طناز قدمی رفت جلو و گفت: – برام دعا کن …
ارسال دیدگاه