![رمان افسونگر به قلم هما پور اصفهانی 1 رمان افسونگر](https://dayan.ir/wp-content/uploads/2023/02/house-plants-1-e1675802391162.webp)
مشخصات رمان افسونگر
نام رمان: رمان افسونگر
نویسنده: هما پور اصفهانی
ژانر : عاشقانه ، هیجانی ، کلکلی
تعداد صفحه :555
ملیت: ایرانی
نویسنده رمان افسونگر
هما پور اصفهانی از رُمان نویسان با سابقه ی کشورمان است که در دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۶۹ در شهر اصفهان متولد شده است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشدروانشناسی می باشد.
هما پور اصفهانی تقریباً از ۱۰ سالگی نوشتن را شروع کردند اما هیچ گاه فکر نمی کردند که استعداد منحصربفردی در نوشتن داشته باشند.
درباره رمان افسونگر
خلاصه رمان افسونگر
آبدهنمروتندتندقورتمیدادمتابلکهاینبغضلعنتیدستازسرگلویبیچارهامبرداره…منموندمچراخستهنمیشه!همینطورهرصبحتاشبوهرشبتاصبحتویگلویمنجاخوشکرده!میدونهمنسرتقترازاینحرفامکهبذارمبشکنهولیبازمازرونمیره…صدای دادبلندشد
–امیلی…مُردی؟
سریعخمشدمودرکابینتدربوداغونروبازکردم…خدایاازاینخونهمتنفرم…همهجاش
پرازسوسکوکثافته…هرچیهممیشورمانگارنهانگار!خدایامنازسوسکبدممییاد!
چرانمیمیرم؟صدایفردریکاینباربلندترازقبلبلندشد:
–امیلی!!!بیامتواونآشپزخونههلاکتمیکنم…
میدونستمراستمیگه…دراینمورددروغتوکارشنبود…سریعشیشهآبجوروبرداشتم
درشوبهسختیبازکردموگذاشتمتویسینی…لیوانبزرگیهمکهفکرکنمیکلیتریبود
گذاشتمکنارشوازآشپزخونهچهارمتریکهتقریباشبیهدخمهبودزدمبیرون…هالخونههم
دوازدهمتربیشترنداشت…یهجوراییحسخفگیتواونخرابشدهبهمدستمیداد.
فردریکلمدادهبودرویکاناپهرنگورورفتهوباچشمایخونبارشنگاممیکرد…زیرلب
زمزمهکردم:
–دائمالخمربدبخت
هرزهآشغال…چیباززیرلبتفارسیزرزدی؟هان؟
ازدادشپریدمبالا…امابدونحرفشیشهولیوانروگذاشتمجلوشوخواستمعقبگردکنم
کهسرمتیرکشید.دستمروگذاشتمرویسرمونالیدم:
–آیآی...
سرمروتانزدیکدهنبوگندوشعقبکشیدودرگوشمغرید:
–صدباربگمبهزبوناونمامانهرجاییتحرفنزن؟!هان؟!
هانروبادادگفتطوریکهحسکردمپردهگوشمپارهشد…دستمروگذاشتهبودمبیخموهام
وازدردبهخودممیپیچدمامانهخواهشمیکردمولمکنهنهگریهمیکردم…همینبیشتر
عصبیشمیکردفشاردستشوبیشترکردوگفت:
–یهباردیگهاینسیمتلفنهارواینجوریولکنیدورتازبیخقیچیشونمیکنم…فهمیدی؟
فقطسرمروبهنشونهفهمیدنتکوندادم…خدایاازشمتنفربودم،متنفر…ازبعدازاونشب،
بیشترازهمیشه…موهاموولکرد…دستشروبردسمتشیشهاشوگفت:
–بتمرگاینجاکارتدارم…
باترسنشستم،بازباهمتنهاشدهبودیم…مثلچیازشمیترسیدم!بعیدنبودبازمستکنهو
بزنهبهسرش…نهخداتوازتحملمنخبرداری!میدونیکهدیگهطاقتوتوانشوندارم… !اون
آشغالهرزهچرانمیفهمهمنمحرمشم؟!!!لیوانشرولبالبپرازاونمایهزردرنگکرد…روش
پرازکفبود…لیوانشروبرداشتگرفتسمتمنوباخندهچندشآوریگفت:
–بهسلامتیتو…
دوستداشتمعقبزنم…کاشمیشدبرمتویآشپزخونه…نمیخواستمکنارشبشینم…
دستشسرخوردرویرونپام…حسکردمجریانبرقازبدنمردشد…فشارکمیبهپاموارد
کردویهنفسهمهآبجوهاشروسرکشید…وقتیتمومشدلیوانشروکوبیدرویمیزوبا
پشتدستپشتلبشروتمیزکرد…باچشمایخمارآبیرنگشزلزدتوچشماموبالحن
نفرتانگیزشگفت
امشبباهاتخیلیکاردارمامیلی…
تنملرزید…بازدوبارهدندونامبههمخوردنودوبارهاونبادیدنترستهچشمامبالذتقهقهه
زد…اومدمازجامبلندبشمکهفشاردستشرورویپامبیشترکرد…ازدردنالیدم…
–آی…
–جان؟چته؟دردتگرفت؟
اینجوریوقتادوستداشتمبشکنماونبغضلعنتیرو…ولی…صدایدرخونهبلندشدو
لئونارداومدتو…بادیدنشانگاردنیاروبهمدادنچونخوبمیدونستمکهفردریکجلویاون
دستازسرمبرمیدارهوکاریبهکارمنداره…نهاینکهازشبترسه!امامیدونستاگهلئونارد
بفهمهممکنهمنوواسهلذتبهدیگرانهمبفروشهوفردریکترجیحمیدادًفعلاتنهاییازمن
لذتببره!همینطورهمشددستشروازرویپامبرداشت…لئوناردبدنبوگندوشرورویمبل
کناردرانداختوروبهمندادزد:
–یهقهوهبیار…..
ارسال دیدگاه