مشخصات رمان استایل
نام رمان:رمان استایل
نویسنده: هما پور اصفهانی و دنیا منصوری
ژانر :عاشقانه
تعداد: صفحه 245
ملیت: ایرانی
نویسنده رمان استایل
هما پور اصفهانی از رُمان نویسان با سابقه ی کشورمان است که در دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۶۹ در شهر اصفهان متولد شده است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی می باشد.
هما پور اصفهانی تقریباً از ۱۰ سالگی نوشتن را شروع کردند اما هیچ گاه فکر نمی کردند که استعداد منحصربفردی در نوشتن داشته باشند.
استایل” اثری است مشترک از “هما پوراصفهانی” و “دنیا منصوری” که روایتی از یک طراح لباس به نام روژین و زندگی اوست. “استایل” شاید بهترین اصطلاحی باشد که می توان به زندگی این طراح داد. با پیش رفتن قصه ، می توان دلیل آن را فهمید.
درباره کتاب استایل
استایل یکی از نمونههای خوب رمانهای ایرانی است. رمانهایی ساده و خوشخوان که با ماجراهای عجیبی گره میخورند و داستانی پر از ماجرا رقم میزنند. استایل، داستان زندگی دختری به نام روژین است که در کار طراحی لباس است. شاید بهترین اسمی که میشد برای نوشتن زندگی این طراح انتخاب کرد، همین استایل باشد. هرچند با جلوتر رفتن داستان میتوانیم متوجه دلیل انتخاب شویم.
روژین در ایران به عنوان یک طراح لباس موفق کار میکند. اما موفقیت او هم چندان طول نمیکشد. شکست در انتظار روژین است. شکستی که او را به فکر مهاجرت میاندازد. روژین پیش خودش فکر میکند بهترین جایی که میتواند برای مسافرت انتخاب کند، استانبول است. مادر روژین در استانبول زندگی میکند و سفری به استانبول میتواند حال و هوای او را تغییر دهد. اما همه چیز به طرز عجیبی قرار است تغییر کند. زندگی روژین، کارش و …
روژین به استانبول میرسد و آنجا استخدام میشود. کار جدید مدتی ذهن او را از درگیریهای قبلی که داشت رها میکند. یکی از اعضای گروه جدید همکاران روژین که در همان فرودگاه با آنها برخورد کرده بود، پسری به نام بهراد بهداد است. بهراد همان ابتدای کار مشکلات زیادی برای روژین درست میکند. آنها رابطه پر از تنش و مشکل با همدیگر دارند اما کمکم، دوستی میانشان عمیق میشود. بهراد به بهترین دوست روژین تبدیل میشود و ماجراهای بعدی رقم میخورد…
خلاصه رمان استایل
در طی این سال ها چند بار به ترکیه رفته و برگشته بودم. دیگر راه افتاده بودم با کمی چشم چشم کردن بین صندلی ها بالاخره جای خودم را پیدا کردم. تقریباً وسط های هواپیما بود. صندلی های هواپیما به سه ردیف تقسیم شده بود که ردیف های کنار پنجره هر کدام سه صندلی و ردیف های وسط پنج صندلی داشتند. صندلی من ردیف چپ کنار پنجره بود. لبخند زدم همیشه کنار پنجره نشستن را ترجیح می دادم. در طول این پرواز سه ساعته حواسم را کمی پرت می کرد . از این که از بالای ابرها زمین را نگاه کنم لذت
می بردم. حتی با وجود این که چیز زیادی هم مشخص نبود باز هم حس خوبی داشت. انگار از همه ی آدم ها دورو به خدا نزدیک تر شده ای با کمک یکی از مهمان دارها چمدانم را جا ساز کردم و نشستم سر جایم بلافاصله هندزفری را در آوردم و به گوشی وصل کردم پلی لیستم را باز کردم و از اولین آهنگ پلی کردم. موسیقی چیزی بود که آرامم می کرد. خودم را غرق دنیای موسیقی کردم و چشمانم را بستم. تقریباً نیم ساعتی گذشته بود و نیمی از هواپیما پر شده بود.جای تعجب داشت که در صندلی کناری من هنوز خالی
بود!آرزو کردم که صندلی های کناری ام همچنان خالی بمانند. اصلا شرایط این را نداشتم که بخواهم با یک خانم مسن راجع به وضعیت ترکیه یا با یک آقا راجع به سیاست و اخبار روز بحث کنم. با این وجود خودم را برای هم نشینی با افرادی از این دست آماده کردم. چون همیشه از شانسم در حین سفر از همین طور کیسی ها به تورم می خوردند. هنوز اثری از آن گروه مدل هم نبود. بی هوا شانه ای بالا انداختم. حتما با این پرواز نبودند کم کم داشتم از تاخیر پیش آمده می شدم. بالاخره سری آخر هم وارد شدند…
ارسال دیدگاه