
در سابقهٔ حکم ازل و توفیق خیر از باب هشتم در شکر بر عافیت بوستان کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
نخست او ارادت به دل در نهاد/پس این بنده بر آستان سر نهاد
گر از حق نه توفیق خیری رسد/کی از بنده چیزی به غیری رسد؟
زبان را چه بینی که اقرار داد/ببین تا زبان را که گفتار داد
در معرفت دیدهٔ آدمی است/که بگشوده بر آسمان و زمی است
کیت فهم بودی نشیب و فراز/گر این در نکردی به روی تو باز؟
سر آورد و دست از عدم در وجود/در این جود بنهاد و در وی سجود
وگرنه کی از دست جود آمدی؟/محال است کز سر سجود آمدی
به حکمت زبان داد و گوش آفرید/که باشند صندوق دل را کلید
اگر نه زبان قصه برداشتی/کس از سر دل کی خبر داشتی؟
وگر نیستی سعی جاسوس گوش/خبر کی رسیدی به سلطان هوش
مرا لفظ شیرین خواننده داد/تو را سمع و ادراک داننده داد
مدام این دو چون حاجبان بر درند/ز سلطان به سلطان خبر میبرند
چه اندیشی از خود که فعلم نکوست؟/از آن در نگه کن که توفیق اوست
برد بوستانبان به ایوان شاه/به نوباوه گل هم ز بستان شاه
ارسال دیدگاه