فیلم «راه رفتن روی سیم» آخرین ساخته احمدرضا معتمدی مدتی است روی پرده سینماها قرار دارد. در خلاصه داستان رسمی که توسط عوامل منتشر شده، آمده است: رؤیای یک گروه موسیقی زیرزمینی این است که در خارج از ایران کنسرتی برگزار کنند. همهچیز را آماده کردهاند و قصد دارند قانونی از کشور خارج شوند؛ اما مشکلاتی موجب میشود به سراغ شیوههای غیرقانونی خروج از کشور بروند و اتفاقات آنطور که انتظار میرود، پیش نمیرود… . مشکل فیلم از همین جا شروع میشود. فیلم نامه نامنسجم و شلخته فیلم باعث میشود محوریت و تمرکز «راه رفتن روی سیم» روی چند موضوع باشد که هیچ کدام از آنها پرداخت درستی ندارد و طی روند منطقی به سرانجام نمیرسد.
در «راه رفتن روی سیم» چند شخصیت و اتفاق داریم که به شکل بیربطی به یکدیگر متصل میشوند و مثلا سرنوشت شان با هم گره میخورد. قصه این فیلم میان این شخصیتها و اتفاقات سردرگم است و تماشاگر را هم از ابتدا تا پایان قصه سردرگم میکند. در ادامه مطلب میخوانید که چطور ارتباط باورپذیر و درست بین اتفاقات و آدمهای فیلم، حلقه مفقوده «راه رفتن روی سیم» است و باعث میشود فیلم نه دردی از موسیقی دوا و نه آسیبهای اجتماعی را به درستی طرح کند.
موسیقی ایرانی و سرگذشت یک نوازنده تنبور؟
در سکانس ابتدایی فیلم میبینیم که «داوود» (با بازی احمد مهرانفر) در حالی که روی تخت اتاق خلوت و سوتوکور مسافرخانهای نشسته و تنبوری در دست دارد، شروع به تنبور زدن میکند و نوای تنبور با صدای تقتق پنکه سقفی که میچرخد، هماهنگ میشود و یک موسیقی شنیدنی به گوش میرسد. مخاطب بعد از دیدن شروع فوقالعاده فیلم «راه رفتن روی سیم» تصور میکند که فیلم قرار است به ماجرای این نوازنده که هنرش مانند سازی که در دست دارد، مهجور مانده بپردازد یا احتمالا محوریت آن، موسیقی سنتی و اصیل ایرانی است که این روزها نسل جدید، قدر و ارزش واقعیاش را گم کرده، اما طولی نمیکشد که فیلم تماشاگر را از حالوهوای خوب آن سکانس بیرون میکشد و مسئله دیگری را برای مخاطب طرح میکند.
نشناختن ارزش هنر هنرمند؟
«داوود» جوانی است که با تنبور روی دوشش و برای پیدا کردن کار به تهران آمده است. او آگهی روزنامهها را زیر و رو میکند، از صاحب مغازهها میخواهد به عنوان شاگرد او را بپذیرند و سراغ یکی از آشنایان شان به نام «حبیب مدبر» (با بازی هومن برقنورد) میرود اما مدام به در بسته میخورد. مسئله فیلم نشان دادن وضعیت هنرمند در جامعه امروز و درک نکردن ارزش هنر او هم نیست و قصه طوری پیش میرود که موضوع جدیدی مطرح میشود.
پرداختن به وضعیت نوازندهای مانند «داوود» و امثال او که حرفه و عشقشان موسیقی و ساز است، اما نمیتوانند از حرفهشان پولی برای گذراندن زندگی دربیاورند و علاوه بر آن ارزش معنوی هنرشان هم به اندازه کافی شناخته نشده، موضوعی نیست که صرفا در قالب چند دیالوگ و سکانس کوتاه بشود به آن پرداخت. اصلاً شخصیت «داوود» آنقدر منفعل است که مخاطب هرگز با او درگیر و برایش مهم نمیشود. بنابراین فیلم فقط طعنهای به وضعیت هنرمند در جامعه میزند و از آن طعنه فراتر نمیرود و پس از آن موضوع عوض میشود. «داوود» طی اتفاقاتی و به واسطه «افسانه» با بازی (اندیشه فولادوند) با یک گروه موسیقی زیرزمینی به نام «جیرجیرکها» آشنا میشود.
تلفیق و تقابل موسیقی سنتی و مدرن؟
گروه موسیقی زیرزمینی «جیرجیرکها» سبک موسیقیشان راک است و میخواهند در اروپا کنسرت بگذارند و از ایران بروند. «داوود» توسط «افسانه» به گروه معرفی میشود و گروه از نوای تنبور و موسیقی او استقبال میکنند. بعد از آشنایی «داوود» با این گروه که سبک موسیقیشان با موسیقی او زمین تا آسمان فرق میکند، قصه فیلم به سمت تلفیق موسیقی سنتی و مدرن و تقابل این دو میرود و مخاطب تصور میکند در نیمه دوم فیلم قرار است به این موضوع مهم پرداخته شود، اما این مسئله هم در همان نیمه اول فیلم نیمهکاره رها و دوباره در سکانس پایانی فیلم به آن اشاره میشود.
محوریت قصه فیلم قرار است این گروه موسیقی و مشکلات و موانعی که بر سر راهشان به وجود میآید، باشد اما فیلم موفق نمیشود به درستی به آن سمتوسو برود و به آنها بپردازد. «جیرجیرکها» کاملا اتفاقی مجبور به خروج غیرقانونی از کشور میشوند. علاوه بر موضوعاتی که پیش از این گفتیم، فیلم این جا هم از فرصت استفاده میکند و همان طور سطحی و سرسری به معضل مهاجرت هم تنه ای میزند و از آن عبور میکند.
قصه گروههای موسیقی زیرزمینی؟
فیلم از نقطهای که گفتیم، شروع و فیلم نامه نامنسجم آن باعث میشود داستان طوری پیش برود که به ماجرای گروه موسیقی زیرزمینی میرسد! اگرچه پرداختن به مسائل گروههای موسیقی زیرزمینی اتفاق خوبی است، اما فیلم حتی از این موضوع هم تصویر درست و شفافی نشان نمیدهد و این گروه موسیقی تنها به دلیل یک اتفاق مجبور به مهاجرت غیرقانونی میشوند.
در صورتی که علت این اتفاق میتوانست یکی از موانعی باشد که در واقعیت بر سر راه این گروهها وجود دارد و آنها را با کولهباری از آمال و آرزوهای شان راهی سرزمین غربت کند. در این صورت حداقل میشد گفت مسئله «راه رفتن روی سیم» گروههای غیرمجاز موسیقی و مشکلات آنهاست، اما انگار فیلم ساز تنها قصد داشته چند معضل اجتماعی که بعضی از آنها به موسیقی مربوط است و بعضی هم نه، به زور در فیلم جای دهد و به همه آنها اشارهای بکند. اما با چند طعنه و کنایه ساده به این مسائل نمیتوان ادعای ساخت فیلمی اجتماعی داشت و دلخوش به پرداختن به این موضوعات بود.
مائده کاشیان
ارسال دیدگاه