حکایت یکی پر طمع پیش خوارزمشاه از باب پنجم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره طمعکاری سخن گفته است .
یکی پر طمع پیش خوارزمشاه/شنیدم که شد بامدادی پگاه
چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست/دگر روی بر خاک مالید و خاست
پسر گفتش ای بابک نامجوی/یکی مشکلت میبپرسم بگوی
نگفتی که قبلهست سوی حجاز/چرا کردی امروز از این سو نماز؟
مبر طاعت نفس شهوت پرست/که هر ساعتش قبلهٔ دیگر است
مبر ای برادر به فرمانش دست/که هر کس که فرمان نبردش برست
قناعت سرافرازد ای مرد هوش/سر پر طمع بر نیاید ز دوش
طمع آبروی توقر بریخت/برای دو جو دامنی در بریخت
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی/چرا ریزی از بهر برف آبروی؟
مگر از تنعم شکیبا شوی/وگرنه ضرورت به درها شوی
برو خواجه کوتاه کن دست آز/چه میبایدت ز آستین دراز؟
کسی را که درج طمع در نوشت/نباید به کس عبد و خادم نبشت
توقع براند ز هر مجلست/بران از خودش تا نراند کست
ارسال دیدگاه