حکایت یکی متفق بود بر منکری از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.
یکی متفق بود بر منکری/گذر کرد بر وی نکو محضری
نشست از خجالت عرق کرده روی/که آیا! خجل گشتم از شیخ کوی!
شنید این سخن پیر روشن روان/بر او بر بشورید و گفت ای جوان
نیاید همی شرمت از خویشتن/که حق حاضر و شرم داری ز من؟
نیاسایی از جانب هیچ کس/برو جانب حق نگه دار و بس
چنان شرم دار از خداوند خویش/که شرمت ز بیگانگان است و خویش
ارسال دیدگاه