حکایت شکم صوفیی را زبون کرد و فرج از باب ششم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره خوش خوری سخن گفته است.
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج/دو دینار بر هر دوان کرد خرج
یکی گفتش از دوستان در نهفت/چه کردی بدین هر دو دینار؟ گفت
به دیناری از پشت راندم نشاط/به دیگر، شکم را کشیدم سماط
فرومایگی کردم و ابلهی/که این همچنان پر نشد وآن تهی
غذا گر لطیف است و گر سرسری/چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری
سر آنگه به بالین نهد هوشمند/که خوابش به قهر آورد در کمند
مجال سخن تا نیابی مگوی/چو میدان نبینی نگه دار گوی
وز اندازه بیرون، مرو پیش زن/نه دیوانهای تیغ بر خود مزن
به بی رغبتی شهوت انگیختن/به رغبت بود خون خود ریختن
ارسال دیدگاه