
حکایت سفر حبشه از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.
غریب آمدم در سواد حبش/دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
به ره بر یکی دکه دیدم بلند/تنی چند مسکین بر او پای بند
بسیج سفر کردم اندر نفس/بیابان گرفتم چو مرغ از قفس
یکی گفت کاین بندیان شبروند/نصیحت نگیرند و حق نشنوند
چو بر کس نیامد ز دستت ستم/تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟
نیاورده عامل غش اندر میان/نیندیشد از رفع دیوانیان
وگر عفتت را فریب است زیر/زبان حسابت نگردد دلیر
نکونام را کس نگیرد اسیر/بترس از خدای و مترس از امیر
چو خدمت پسندیده آرم به جای/نیندیشم از دشمن تیره رای
اگر بنده کوشش کند بندهوار/عزیزش بدارد خداوندگار
وگر کند رای است در بندگی/ز جانداری افتد به خربندگی
قدم پیش نه کز ملک بگذری/که گر باز مانی ز دد کمتری
ارسال دیدگاه