حکایت روزه در حال طفولیت از باب هفتم در عالم تربیت بوستان ، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
به طفلی درم رغبت روزه خاست/ندانستمی چپ کدام است و راست
یکی عابد از پارسایان کوی/همی شستن آموختم دست و روی
که بسم الله اول به سنت بگوی/دوم نیت آور، سوم کف بشوی
پس آن گه دهن شوی و بینی سه بار/مناخر به انگشت کوچک بخار
به سبابه دندان پیشین بمال/که نهی است در روزه بعد از زوال
وز آن پس سه مشت آب بر روی زن/ز رستنگه موی سر تا ذقن
دگر دستها تا به مرفق بشوی/ز تسبیح و ذکر آنچه دانی بگوی
دگر مسح سر، بعد از آن غسل پای/همین است و ختمش به نام خدای
کس از من نداند در این شیوه به/نبینی که فرتوت شد پیر ده؟
بگفتند با دهخدای آنچه گفت/فرستاد پیغامش اندر نهفت
که ای زشت کردار زیبا سخن/نخست آنچه گویی به مردم بکن
نه مسواک در روزه گفتی خطاست/بنی آدم مرده خوردن رواست؟
دهن گو ز ناگفتنیها نخست/بشوی آن که از خوردنیها بشست
کسی را که نام آمد اندر میان/به نیکوترین نام و نعتش بخوان
چو همواره گویی که مردم خرند/مبر ظن که نامت چو مردم برند
چنان گوی سیرت به کوی اندرم/که گفتن توانی به روی اندرم
وگر شرمت از دیدهٔ ناظر است/نه ای بیبصر، غیب دان حاضر است؟
نیاید همی شرمت از خویشتن/کز او فارغ و شرم داری ز من؟
ارسال دیدگاه