
حکایت در معنی نظر مردان در خود به حقارت از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره جوانی خردمند روایت کرده است.
جوانی خردمند پاکیزه بوم/ز دریا بر آمد به دربند روم
در او فضل دیدند و فقر و تمیز/نهادند رختش به جایی عزیز
سر صالحان گفت روزی به مرد/که خاشاک مسجد بیفشان و گرد
همان کاین سخن مرد رهرو شنید/برون رفت و بازش کس آنجا ندید
بر آن حمل کردند یاران و پیر/که پروای خدمت نبودش فقیر
دگر روز خادم گرفتش به راه/که ناخوب کردی به رأی تباه
ندانستی ای کودک خودپسند/که مردان ز خدمت به جایی رسند
گرستن گرفت از سر صدق و سوز/که ای یار جان پرور دلفروز
نه گرد اندر آن بقعه دیدم نه خاک/من آلوده بودم در آن جای پاک
گرفتم قدم لاجرم باز پس/که پاکیزه به مسجد از خاک و خس
طریقت جز این نیست درویش را/که افکنده دارد تن خویش را
بلندیت باید تواضع گزین/که آن بام را نیست سلم جز این
ارسال دیدگاه