حکایت در معنی سلامت جاهل در خاموشی از باب هفتم کتاب بوستان سعدی می باشد.
یکی خوب خلق خلق پوش بود/که در مصر یک چند خاموش بود
خردمند مردم ز نزدیک و دور/به گردش چو پروانه جویان نور
تفکر شبی با دل خویش کرد/که پوشیده زیر زبان است مرد
اگر همچنین سر به خود در برم/چه دانند مردم که دانشورم؟
سخن گفت و دشمن بدانست و دوست/که در مصر نادان تر از وی هم اوست
حضورش پریشان شد و کار زشت/سفر کرد و بر طاق مسجد نبشت
در آیینه گر خویشتن دیدمی/به بی دانشی پرده ندریدمی
چنین زشت از آن پرده برداشتم/که خود را نکو روی پنداشتم
کم آواز را باشد آوازه تیز/چو گفتی و رونق نماندت گریز
تو را خامشی ای خداوند هوش/وقار است و، نا اهل را پرده پوش
اگر عالمی هیبت خود مبر /وگر جاهلی پردهٔ خود مدر
ضمیر دل خویش منمای زود/که هر گه که خواهی توانی نمود
ولیکن چو پیدا شود راز مرد/به کوشش نشاید نهان باز کرد
قلم سر سلطان چه نیکو نهفت/که تا کارد بر سر نبودش نگفت
بهایم خموشند و گویا بشر/زبان بسته بهتر که گویا به شر
چو مردم سخن گفت باید به هوش/وگر نه شدن چون بهایم خموش
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش/چو طوطی سخنگوی نادان مباش
به نطق آدمی بهتر است از دواب/دواب از تو به گر نگویی صواب
ارسال دیدگاه