حکایت در صبر بر جفای آن که از او صبر نتوان کرد

یکشنبه 29 آبان 1401 شعر

حکایت در صبر بر جفای آن که از او صبر نتوان کرد از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره زنی که از رفتار شوهرش خسته شد بود روایت کرده است.

شکایت کند نوعروسی جوان/به پیری ز داماد نامهربان

که مپسند چندین که با این پسر/به تلخی رود روزگارم به سر

کسانی که با ما در این منزلند/نبینم که چون من پریشان دلند

زن و مرد با هم چنان دوستند/که گویی دو مغز و یکی پوستند

ندیدم در این مدت از شوی من/که باری بخندید در روی من

شنید این سخن پیر فرخنده فال/سخندان بود مرد دیرینه سال

یکی پاسخش داد شیرین و خوش/که گر خوبروی است بارش بکش

دریغ است روی از کسی تافتن/که دیگر نشاید چنو یافتن

چرا سر کشی زان که گر سر کشد/به حرف وجودت قلم در کشد؟

یکم روز بر بنده‌ای دل بسوخت/که می‌گفت و فرماندهش می‌فروخت

تو را بنده از من به افتد بسی/مرا چون تو دیگر نیفتد کسی

حکایت از طبیبی پری چهره

حکایت فردی در نیشابور

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا