
حکایت در خاصیت پرده پوشی و سلامت خاموشی از باب هفتم در عالم تربیت بوستان ، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
یکی پیش داود طائی نشست/که دیدم فلان صوفی افتاده مست
قی آلوده دستار و پیراهنش/گروهی سگان حلقه پیرامنش
چو پیر از جوان این حکایت شنید/به آزار از او روی در هم کشید
زمانی بر آشفت و گفت ای رفیق/به کار آید امروز یار شفیق
برو زآن مقام شنیعش بیار/که در شرع نهی است و در خرقه عار
به پشتش در آور چو مردان که مست/عنان سلامت ندارد به دست
نیوشنده شد زین سخن تنگدل/به فکرت فرو رفت چون خر به گل
نه زهره که فرمان نگیرد به گوش/نه یارا که مست اندر آرد به دوش
زمانی بپیچید و درمان ندید/ره سر کشیدن ز فرمان ندید
میان بست و بی اختیارش به دوش/در آورد و شهری بر او عام جوش
یکی طعنه میزد که درویش بین/زهی پارسایان پاکیزه دین!
یکی صوفیان بین که می خوردهاند/مرقع به سیکی گرو کردهاند
اشارت کنان این و آن را به دست/که آن سر گران است و این نیم مست
به گردن بر از جور دشمن حسام/به از شنعت شهر و جوش عوام
بلا دید و روزی به محنت گذاشت/به ناکام بردش به جایی که داشت
شب از فکرت و نامرادی نخفت/دگر روز پیرش به تعلیم گفت
مریز آبروی برادر به کوی/که دهرت نریزد به شهر آبروی
ارسال دیدگاه