حکایت در این معنی حکایتی از باب اول کتاب بوستان است. سعدی درباره حاکمی که به بیماری سختی دچار شده است و عاقبت او به صورت حکایت در قالب این شعر سخن گفته است.
یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک
چنانش در انداخت ضعف جسد / که میبرد بر زیردستان حسد
که شاه ار چه بر عرصه نام آور است / چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است
ندیمی زمین ملک بوسه داد / که ملک خداوند جاوید باد
در این شهر مردی مبارک دم است / که در پارسایی چنویی کم است
نرفتهست هرگز ره ناصواب / دلی روشن و دعوتی مستجاب
نبردند پیشش مهمات کس / که مقصود حاصل نشد در نفس
بخوان تا بخواند دعایی بر این / که رحمت رسد ز آسمان برین
بفرمود تا مهتران خدم / بخواندند پیر مبارک قدم
برفتند و گفتند و آمد فقیر / تنی محتشم در لباسی حقیر
بگفتا دعایی کن ای هوشمند / که در رشته چون سوزنم پایبند
شنید این سخن پیر خم بوده پشت / به تندی برآورد بانگی درشت
که حق مهربان است بر دادگر / ببخشای و بخشایش حق نگر
دعای منت کی شود سودمند / اسیران محتاج در چاه و بند؟
تو ناکرده بر خلق بخشایشی / کجا بینی از دولت آسایشی؟
ببایدت عذر خطا خواستن / پس از شیخ صالح دعا خواستن
کجا دست گیرد دعای ویت / دعای ستمدیدگان در پیت؟
شنید این سخن شهریار عجم / ز خشم و خجالت بر آمد بهم
برنجید و پس با دل خویش گفت / چه رنجم؟ حق است این که درویش گفت
بفرمود تا هر که در بند بود / به فرمانش آزاد کردند زود
جهاندیده بعد از دو رکعت نماز / به داور برآورد دست نیاز
که ای برفرازندهٔ آسمان / به جنگش گرفتی به صلحش بمان
ولی همچنان بر دعا داشت دست / که شه سر برآورد و بر پای جست
تو گفتی ز شادی بخواهد پرید / چو طاووس، چون رشته در پا ندید
بفرمود گنجینهٔ گوهرش / فشاندند در پای و زر بر سرش
حق از بهر باطل نشاید نهفت / از آن جمله دامن بیفشاند و گفت
مرو با سر رشته بار دگر / مبادا که دیگر کند رشته سر
چو باری فتادی نگهدار پای / که یک بار دیگر بلغزد ز جای
ز سعدی شنو کاین سخن راست است / نه هر باری افتاده برخاستهست
ارسال دیدگاه