
حکایت درباره فرد مفلس از باب پنجم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره فرد مفلسی روایت کرده است.
شنیدم که دیناری از مفلسی/بیفتاد و مسکین بجستش بسی
به آخر سر ناامیدی بتافت/یکی دیگرش ناطلب کرده یافت
به بدبختی و نیکبختی قلم/بگردید و ما همچنان در شکم
نه روزی به سرپنجگی میخورند/که سرپنجگان تنگ روزی ترند
بسا چارهدانا به سختی بمرد/که بیچاره گوی سلامت ببرد
ارسال دیدگاه