
حکایت خشم از ملک بندهای از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره خشمگین شدن روایت کرده است.
به خشم از ملک بندهای سربتافت/بفرمود جستن کسش در نیافت
چو بازآمد از راه خشم و ستیز/به شمشیر زن گفت خونش بریز
به خون تشنه جلاد نامهربان/برون کرد دشنه چو تشنه زبان
شنیدم که گفت از دل تنگ ریش/خدایا بحل کردمش خون خویش
که پیوسته در نعمت و ناز و نام/در اقبال او بودهام دوستکام
مبادا که فردا به خون منش/بگیرند و خرم شود دشمنش
ملک را چو گفت وی آمد به گوش/دگر دیگ خشمش نیاورد جوش
بسی بر سرش داد و بر دیده بوس/خداوند رایت شد و طبل و کوس
به رفق از چنان سهمگن جایگاه/رسانید دهرش بدان پایگاه
غرض زین حدیث آن که گفتار نرم/چو آب است بر آتش مرد گرم
تواضع کن ای دوست با خصم تند/که نرمی کند تیغ برنده کند
نبینی که در معرض تیغ و تیر/بپوشند خفتان صد تو حریر
ارسال دیدگاه