حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان

پنج‌شنبه 17 شهریور 1401 شعر
حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان

حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان ، حکایتی از باب اول کتاب بوستان است ، در این حکایت درباره ماجرای دو برادر می باشد که از سمت پدرشان به آن ها زمینی رسیده بود ، یکی از آنها عدل را در پیش گرفت و دیگری ظلم ، سعدی در این حکایت ازعاقبت این دو برادر حکایت کرده است.

شنیدم که در مرزی از باختر / برادر دو بودند از یک پدر

سپهدار و گردن کش و پیلتن /  نکو روی و دانا و شمشیر زن

پدر هر دو را سهمگین مرد یافت / طلبکار جولان و ناورد یافت

برفت آن زمین را دو قسمت نهاد / به هر یک پسر، زآن نصیبی بداد

مبادا که بر یکدگر سر کشند / به پیکار شمشیر کین برکشند

پدر بعد از آن، روزگاری شمرد / به جان آفرین جان شیرین سپرد

اجل بگسلاندش طناب امل / وفاتش فرو بست دست عمل

مقرر شد آن مملکت بر دو شاه / که بی حد و مر بود گنج و سپاه

به حکم نظر در به افتاد خویش / گرفتند هر یک، یکی راه پیش

یکی عدل تا نام نیکو برد / یکی ظلم تا مال گرد آورد

یکی عاطفت سیرت خویش کرد / درم داد و تیمار درویش خورد

بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت / شب از بهر درویش، شبخانه ساخت

خزاین تهی کرد و پر کرد جیش / چنان کز خلایق به هنگام عیش

برآمد همی بانگ شادی چو رعد / چو شیراز در عهد بوبکر سعد

خدیو خردمند فرخ نهاد / که شاخ امیدش برومند باد

حکایت شنو کان گو نامجوی / پسندیده پی بود و فرخنده خوی

ملازم به دلداری خاص و عام / ثناگوی حق بامدادان و شام

در آن ملک قارون برفتی دلیر / که شه دادگر بود و درویش سیر

نیامد در ایام او بر دلی / نگویم که خاری که برگ گلی

سرآمد به تأیید ملک از سران / نهادند سر بر خطش سروران

دگر خواست کافزون کند تخت و تاج / بیافزود بر مرد دهقان خراج

طمع کرد در مال بازارگان / بلا ریخت بر جان بیچارگان

به امید بیشی نداد و نخورد / خردمند داند که ناخوب کرد

که تا جمع کرد آن زر از گربزی / پراکنده شد لشکر از عاجزی

شنیدند بازارگانان خبر / که ظلم است در بوم آن بی‌هنر

بریدند از آنجا خرید و فروخت / زراعت نیامد، رعیت بسوخت

چو اقبالش از دوستی سر بتافت / به ناکام دشمن بر او دست یافت

ستیز فلک بیخ و بارش بکند / سم اسب دشمن دیارش بکند

وفا در که جوید چو پیمان گسیخت؟ / خراج از که خواهد چو دهقان گریخت؟

چه نیکی طمع دارد آن بی‌صفا / که باشد دعای بدش در قفا؟

چو بختش نگون بود در کاف کن / نکرد آنچه نیکانش گفتند کن

چه گفتند نیکان بدان نیکمرد؟ / تو برخور که بیدادگر بر نخورد

گمانش خطا بود و تدبیر سست / که در عدل بود آنچه در ظلم جست

یکی بر سر شاخ، بن می‌برید / خداوند بستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می‌کند / نه با من که با نفس خود می‌کند

نصیحت بجای است اگر بشنوی / ضعیفان میفکن به کتف قوی

که فردا به داور برد خسروی / گدایی که پیشت نیرزد جوی

چو خواهی که فردا به وی مهتری / مکن دشمن خویشتن، کهتری

که چون بگذرد بر تو این سلطنت /  بگیرد به قهر آن گدا دامنت

مکن، پنجه از ناتوانان بدار / که گر بفکنندت شوی شرمسار

که زشت است در چشم آزادگان / بیافتادن از دست افتادگان

بزرگان روشندل نیکبخت / به فرزانگی تاج بردند و تخت

به دنباله راستان کج مرو / وگر راست خواهی ز سعدی شنو

 

صفت جمعیت اوقات درویشان راضی

اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن

اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا