
حکایت ابراهیم علیهالسلام از باب دوم بوستان می باشد. سعدی در این شعر روایتی از ابراهیم علیهالسلام آورده است.
شنیدم که یک هفته ابنالسبیل/نیامد به مهمانسرای خلیل
ز فرخنده خویی نخوردی بگاه/مگر بینوایی در آید ز راه
برون رفت و هر جانبی بنگرید/بر اطراف وادی نگه کرد و دید
به تنها یکی در بیابان چو بید/سر و مویش از گرد پیری سپید
به دلداریش مرحبایی بگفت/به رسم کریمان صلایی بگفت
که ای چشمهای مرا مردمک/یکی مردمی کن به نان و نمک
نعم گفت و برجست و برداشت گام/که دانست خلقش، علیهالسلام
رقیبان مهمانسرای خلیل/به عزت نشاندند پیر ذلیل
بفرمود و ترتیب کردند خوان/نشستند بر هر طرف همگنان
چو بسم الله آغاز کردند جمعنیامد/ ز پیرش حدیثی به سمع
چنین گفتش: ای پیر دیرینه روز/چو پیران نمیبینمت صدق و سوز
نه شرط است وقتی که روزی خوری/که نام خداوند روزی بری؟
بگفتا نگیرم طریقی به دست/که نشنیدم از پیر آذرپرست
بدانست پیغمبر نیک فال/که گبر است پیر تبه بوده حال
به خواری براندش چو بیگانه دید/که منکر بود پیش پاکان پلید
سروش آمد از کردگار جلیل/به هیبت ملامت کنان کای خلیل
منش داده صد سال روزی و جان/تو را نفرت آمد از او یک زمان
گر او میبرد پیش آتش سجود/تو وا پس چرا میبری دست جود؟
ارسال دیدگاه