حکایت ابراهیم علیه‌السلام

یکشنبه 10 مهر 1401 شعر

حکایت ابراهیم علیه‌السلام از باب دوم بوستان می باشد. سعدی در این شعر روایتی از ابراهیم علیه‌السلام آورده است.

شنیدم که یک هفته ابن‌السبیل/نیامد به مهمانسرای خلیل

ز فرخنده خویی نخوردی بگاه/مگر بینوایی در آید ز راه

برون رفت و هر جانبی بنگرید/بر اطراف وادی نگه کرد و دید

به تنها یکی در بیابان چو بید/سر و مویش از گرد پیری سپید

به دلداریش مرحبایی بگفت/به رسم کریمان صلایی بگفت

که ای چشمهای مرا مردمک/یکی مردمی کن به نان و نمک

نعم گفت و برجست و برداشت گام/که دانست خلقش، علیه‌السلام

رقیبان مهمانسرای خلیل/به عزت نشاندند پیر ذلیل

بفرمود و ترتیب کردند خوان/نشستند بر هر طرف همگنان

چو بسم الله آغاز کردند جمعنیامد/ ز پیرش حدیثی به سمع

چنین گفتش: ای پیر دیرینه روز/چو پیران نمی‌بینمت صدق و سوز

نه شرط است وقتی که روزی خوری/که نام خداوند روزی بری؟

بگفتا نگیرم طریقی به دست/که نشنیدم از پیر آذرپرست

بدانست پیغمبر نیک فال/که گبر است پیر تبه بوده حال

به خواری براندش چو بیگانه دید/که منکر بود پیش پاکان پلید

سروش آمد از کردگار جلیل/به هیبت ملامت کنان کای خلیل

منش داده صد سال روزی و جان/تو را نفرت آمد از او یک زمان

گر او می‌برد پیش آتش سجود/تو وا پس چرا می‌بری دست جود؟

صفت جمعیت اوقات درویشان راضی

گفتار اندر احسان با نیک و بد

گفتار اندر نواخت ضعیفان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا