چکیده از معرفی کتاب باغ مارشال
نویسنده: حسن کریم پور
ناشر: اوحدی
تعداد صفحات: 395
نکته : این کتاب در چهار جلد منتشر شده است که جلد اول از زبان خسرو شخصیت اصلی داستان و خاطرات او می باشد ، گفته شده است این داستان بر اساس واقعیت می باشد.
خلاصهای از کتاب باغ مارشال
کتاب باغ مارشال قصه پسری است به نام خسرو که در یک خانواده متمول شیرازی بزرگ شده و دارای رگ و ریشه عشایری می باشد.مادر خانواده تصمیم می گیرد که برای او همسری انتخاب کند و دختری به اسم ناهید را برایش در نظر می گیرد؛ اما خسرو علاقه ای به ناهید ندارد تا اینکه یک روز برحسب اتفاق، خانواده ای از تهران میهمان آنان می شوند.این خانواده دارای دختری به اسم سیما هستند که خسرو به وی علاقه مند می شود و با او ازدواج می کند. بعد از مدتی زندگی در تهران خسرو به همراه خانواده همسرش به لندن می رود و در آنجا مشکلاتش با سیما زیاد می شود، به گونه ای که مرتکب قتل می شود.
خلاصهای از کتاب باغ مارشال
بیوگرافی نویسنده کتاب باغ مارشال
حسن كریمپور (متولد ۱۳۲۷ در سعادتشهر شیراز) است. وی تا کنون آثار متعددی را منتشر کرده است. آثاری که ایدههای آن، به گفتهی خودش از دوست داشتن بهدست آمده است. کریمپور به تازگی رمان جدید خود، “بهانهای برای ماندن” را منتشر ساخته است.
بیوگرافی نویسنده کتاب باغ مارشال
قسمتی از کتاب باغ مارشال
ای عشق، چه ها که به روز من و سیما و ناهید نیاوردی! مرا آواره ی غربت کردی، سیما را کشتی و ناهید را ناکام گذاشتی.
جواب منفی ناهید را باور نمی کردم؛ چون که ثابت کرده بود هنوز دوستم دارد.
با آنکه از هر سو در فشار بودم که هر چه زودتر ازدواج کنم، از فكر ناهید بیرون نمی رفتم و تنها دلخوشی ام این بود که دوستم دارد؛ و دیگر اینکه بهادر به زودی از کانادا بر میگردد.
مادرم همیشه می گفت ، می ترسم از تنهایی دیوانه شوی.
ترگل وقت و بی وقت در گوشم زمزمه می کرد که با دختر حسین خان شیبانی که شوهرش، یکی دو سال پیش، در دعوایی طایفه ای کشته شده و در حدود 10 سال هم از من کوچکتر بود، ازدواج کنم.
باغ مارشال
ترگل معتقد بود تنها کسی که می تواند ناملایمت های گذشته ی مرا
جبران کند و خوشبختم کند، فرح، دختر حسین خان شیبانی است.
آویشن معتقد بود به هر حال تنها که نمی شود زندگی کرد و به همین بهانه به خودش هم اشاره داشت تا آن که از لابه لای حرف هایش متوجه شدم یکی از کارکنان بیمارستان نمازی، فکرش را مشغول کرده است.
من و آویشن، جدا از اینکه برادر و خواهر بودیم، تا آنجا که امکان
داشت،حرف دلمان را از یکدیگر پنهان نمی کردیم.
یکی از روزها که از بیمارستان به خانه بر می گشتیم، او سر انجام اعتراف کرد که مدتی است که مسعود، کارمند حسابداری بیمارستان، از او دست بر نمی دارد و اجازه خواسته است که به خواستگاری بیاید
ارسال دیدگاه